گروهی که در جنگ صفّین از بیعت علی بن ابی طالب خارج شدند و معتقد بودند مرتکب معاصی کبیره، کافر است و خروج بر امام ظالم را واجب می دانستند، کنایه از کافران
گروهی که در جنگ صِفّین از بیعت علی بن ابی طالب خارج شدند و معتقد بودند مرتکب معاصی کبیره، کافر است و خروج بر امام ظالم را واجب می دانستند، کنایه از کافران
جمع خارجه، خارجی نام فرقه ای از مسلمین، گروهی از سپاهیان علی ابن ابیطالب (ع) که بعد از فریب خوردن ابو موسی اشعری از عمرو بی عاص، از بیت امیرالمومنین (ع) خارج شدند و آغاز مخالفت کردند
جمع خارجه، خارجی نام فرقه ای از مسلمین، گروهی از سپاهیان علی ابن ابیطالب (ع) که بعد از فریب خوردن ابو موسی اشعری از عمرو بی عاص، از بیت امیرالمومنین (ع) خارج شدند و آغاز مخالفت کردند
نام محلی است از بیهق: دیه خوار... آب و هوای آن همچنان است و قلعه ای دارد معروف به قلعۀ خوار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). و قلعۀخوار حصاری است نه سخت محکم هوای آن سردسیر معتدل است و آب آن از چاه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157)
نام محلی است از بیهق: دیه خوار... آب و هوای آن همچنان است و قلعه ای دارد معروف به قلعۀ خوار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). و قلعۀخوار حصاری است نه سخت محکم هوای آن سردسیر معتدل است و آب آن از چاه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157)
پریشانی. حقارت. پستی. (ناظم الاطباء). ذل ّ. ذلّت. هوان. هون. مذلّت. ذلذل. ذلذله. مقابل عز. خزی. حقریّت. حقر. محقره. زبونی. (یادداشت بخط مؤلف) : که این راز بر ما بباید گشاد وگر سر بخواری بباید نهاد. فردوسی. بخواری نگهبان ایرانیان همی بود با دیو بسته میان. فردوسی. چو خاقان چنین زینهاری شود از آن برتری سوی خواری شود. فردوسی. بخونست غرقه تن ریو نیز از این بیش خواری چه باشد بنیز؟ فردوسی. بدین خواری بدین زاری بدین درد مژه پر آب گرم و روی پرگرد. (ویس و رامین). ای درم از دست تو رسیده به پستی زرّ ز بخشیدنت فتاده بخواری. فرخی. نه از خواری چنان بگذشت او را ندارد کس چنان فرزند را خوار. فرخی. خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. نازی تو کنی بر ما وز ما نکشی نازی خواری بکنی بر ما وز ما نکشی خواری. منوچهری. در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. (تاریخ بیهقی). باز دل خوش کردم که هر خواری که پیش آید بباید کشید از بهر بودلف. (تاریخ بیهقی). چه نیکو سخن گفت یاری بیاری که تا کی کشیم از خسر ذل و خواری ؟ ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). اگرچند خواری کندروزگار شهان و بزرگان نباشند خوار. اسدی. خواری مکش و کبر مکن در ره دین رو مؤمن نه مقصر بود ای پیر و نه خالی. ناصرخسرو. صلاح دین بود پرهیزکاری طمعدین را کشد در خاک خواری. ناصرخسرو. ناگاه حکیم را دید دست و پای بسته وبر استرکره ای افکنده و او را بخواری می بردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بر عزیزان کسی که خواری کرد زود گردد ذلیل و درگذرد. خاقانی. روزی چه طلب کنم بخواری خود بی طلب و هوان ببینم. خاقانی. وی خاک عزیز خود بخواری تن را عوض از جفات جویم. خاقانی. چو خسرو دیدکآن خواری بر او رفت بکار خویشتن لختی فرورفت. نظامی. بصد زاری ز خاک راه برخاست ز بس خواری شده با خاک ره راست. نظامی. می کشم خواری ّ رنگارنگ تو آخر آید بوی یک رنگی پدید. عطار. چو همسریش نبینم بناقصی ندهم خلیفه زاده تحمل چرا کند خواری ؟ سعدی. مکن گر مردمی، بسیارخواری که سگ زین می کشد بسیار خواری. سعدی (گلستان). خواری بیند ز میزبان اضافت مرد که ناخوانده شد بخوانی مهمان. تقوی. ، سستی. سهل انگاری. (یادداشت مؤلف) : بر بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آنکس کو بخواری جنگ با خارا کند. منوچهری. ، سهولت. سراء. (یادداشت مؤلف) : الذین ینفقون فی السراء و الضراء. (قرآن 134/3) ، آنانکه مال نفقه و هزینه کنند درخواری و دشخواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ای عجب در سرای دشخواری بتو خواری خواست در سرای خواری کی بتو دشخواری خواهد خواست. (ابوالفتوح رازی). اگر نه آنستی که او ازجملۀ تسبیح کنندگان بودی و تنزیه گویندگان من در حال رخا و خواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، دشنام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)
پریشانی. حقارت. پستی. (ناظم الاطباء). ذُل ّ. ذِلّت. هَوان. هَون. مَذَلّت. ذِلْذِل. ذِلْذِله. مقابل عز. خزی. حُقْریّت. حَقر. مَحْقَره. زبونی. (یادداشت بخط مؤلف) : که این راز بر ما بباید گشاد وگر سر بخواری بباید نهاد. فردوسی. بخواری نگهبان ایرانیان همی بود با دیو بسته میان. فردوسی. چو خاقان چنین زینهاری شود از آن برتری سوی خواری شود. فردوسی. بخونست غرقه تن ریو نیز از این بیش خواری چه باشد بنیز؟ فردوسی. بدین خواری بدین زاری بدین درد مژه پر آب گرم و روی پرگرد. (ویس و رامین). ای درم از دست تو رسیده به پستی زرّ ز بخشیدنت فتاده بخواری. فرخی. نه از خواری چنان بگذشت او را ندارد کس چنان فرزند را خوار. فرخی. خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. نازی تو کنی بر ما وز ما نکشی نازی خواری بکنی بر ما وز ما نکشی خواری. منوچهری. در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. (تاریخ بیهقی). باز دل خوش کردم که هر خواری که پیش آید بباید کشید از بهر بودلف. (تاریخ بیهقی). چه نیکو سخن گفت یاری بیاری که تا کی کشیم از خُسُر ذل و خواری ؟ ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). اگرچند خواری کندروزگار شهان و بزرگان نباشند خوار. اسدی. خواری مکش و کبر مکن در ره دین رو مؤمن نه مقصر بود ای پیر و نه خالی. ناصرخسرو. صلاح دین بود پرهیزکاری طمعدین را کشد در خاک خواری. ناصرخسرو. ناگاه حکیم را دید دست و پای بسته وبر استرکره ای افکنده و او را بخواری می بردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بر عزیزان کسی که خواری کرد زود گردد ذلیل و درگذرد. خاقانی. روزی چه طلب کنم بخواری خود بی طلب و هوان ببینم. خاقانی. وی خاک عزیز خود بخواری تن را عوض از جفات جویم. خاقانی. چو خسرو دیدکآن خواری بر او رفت بکار خویشتن لختی فرورفت. نظامی. بصد زاری ز خاک راه برخاست ز بس خواری شده با خاک ره راست. نظامی. می کشم خواری ّ رنگارنگ تو آخر آید بوی یک رنگی پدید. عطار. چو همسریش نبینم بناقصی ندهم خلیفه زاده تحمل چرا کند خواری ؟ سعدی. مکن گر مردمی، بسیارخواری که سگ زین می کشد بسیار خواری. سعدی (گلستان). خواری بیند ز میزبان اضافت مرد که ناخوانده شد بخوانی مهمان. تقوی. ، سستی. سهل انگاری. (یادداشت مؤلف) : بر بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آنکس کو بخواری جنگ با خارا کند. منوچهری. ، سهولت. سراء. (یادداشت مؤلف) : الذین ینفقون فی السراء و الضراء. (قرآن 134/3) ، آنانکه مال نفقه و هزینه کنند درخواری و دشخواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ای عجب در سرای دشخواری بتو خواری خواست در سرای خواری کی بتو دشخواری خواهد خواست. (ابوالفتوح رازی). اگر نه آنستی که او ازجملۀ تسبیح کنندگان بودی و تنزیه گویندگان من در حال رخا و خواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، دشنام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)
قصبه ای است جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 27 هزارگزی باختر بوئین و 18 هزارگزی راه عمومی و 2784 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رود خانه خررود راه آن مالروست ولی ماشین می توان برد. تپه ای مجاور آبادی است که مسجد محل روی آن واقع و می گویند سابقاً ساختمانی روی آن بوده که از زمانهای قدیم و قبل از اسلام می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
قصبه ای است جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 27 هزارگزی باختر بوئین و 18 هزارگزی راه عمومی و 2784 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رود خانه خررود راه آن مالروست ولی ماشین می توان برد. تپه ای مجاور آبادی است که مسجد محل روی آن واقع و می گویند سابقاً ساختمانی روی آن بوده که از زمانهای قدیم و قبل از اسلام می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران واقع در 18هزارگزی شمال باختری کرج. این دهکده در کوهستان واقع شده با آب و هوای سردسیری و 184 تن سکنه. رود دروان آنرا مشروب می کند ومحصول آن لبنیات و غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران واقع در 18هزارگزی شمال باختری کرج. این دهکده در کوهستان واقع شده با آب و هوای سردسیری و 184 تن سکنه. رود دروان آنرا مشروب می کند ومحصول آن لبنیات و غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
جمع واژۀ خارق و خارقه. (یادداشت بخط مؤلف). افعال و خصائل که خلاف عادات دیگر مردان باشد. مجازاً، کرامات اولیاء. (غیاث اللغات). - خوارق عادت، افعالی که خلاف عادات است و مجازاً کرامات اولیاء
جَمعِ واژۀ خارق و خارقه. (یادداشت بخط مؤلف). افعال و خصائل که خلاف عادات دیگر مردان باشد. مجازاً، کرامات اولیاء. (غیاث اللغات). - خوارق عادت، افعالی که خلاف عادات است و مجازاً کرامات اولیاء
طعامی که مقوی بدن باشد. (ناظم الاطباء) : چو قرصۀ جو و سرکه نمیرسد بمسیح کجا رسد بحواری خواره و حلوا؟ خاقانی. همکاسگی ّ ذره بس فخر نیست او را کز خور خواره آمد وز ماه نو حلالش. خاقانی. ، دستور. رسم. قاعده. قانون، قالبی که بناها بر بالای آن طاق و گنبد سازند. (ناظم الاطباء) ، چوب بندی. داربست. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
طعامی که مقوی بدن باشد. (ناظم الاطباء) : چو قرصۀ جو و سرکه نمیرسد بمسیح کجا رسد بحواری خواره و حلوا؟ خاقانی. همکاسگی ّ ذره بس فخر نیست او را کز خور خواره آمد وز ماه نو حلالش. خاقانی. ، دستور. رسم. قاعده. قانون، قالبی که بناها بر بالای آن طاق و گنبد سازند. (ناظم الاطباء) ، چوب بندی. داربست. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
شهری است بر کنار رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاریاب بر بیست منزل. (حدود العالم). - گاوخواره، نام رودی است بماوراءالنهر از شعب جیحون که عرض آن پنج ذرع و عمق آن دو قامت آدمی و بر آن کشتی رانند. (از صورالاقالیم اصطخری)
شهری است بر کنار رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاریاب بر بیست منزل. (حدود العالم). - گاوخواره، نام رودی است بماوراءالنهر از شعب جیحون که عرض آن پنج ذرع و عمق آن دو قامت آدمی و بر آن کشتی رانند. (از صورالاقالیم اصطخری)
یا دفتر اوارج. دفتری که در آن اقلام مختلف هزینه و در آمد را جداگانه وارد میکردند و در آن مخارجی را که از محل عواید مختلف مالیاتی و وجوه دیگر بعمل میامد نشان میدادند، دفتری که در آن میزان بدهی هر یک از موء دیان مالیات و اقساطی را که آنان بابت بدهی مالیات خود می پرداختند ثبت میشد
یا دفتر اوارج. دفتری که در آن اقلام مختلف هزینه و در آمد را جداگانه وارد میکردند و در آن مخارجی را که از محل عواید مختلف مالیاتی و وجوه دیگر بعمل میامد نشان میدادند، دفتری که در آن میزان بدهی هر یک از موء دیان مالیات و اقساطی را که آنان بابت بدهی مالیات خود می پرداختند ثبت میشد