جدول جو
جدول جو

معنی خوء - جستجوی لغت در جدول جو

خوء
(تَ عَکْ کُ)
شتاب کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب). منه: خاء بک علینا، شتاب کن بسوی ما
لغت نامه دهخدا
خوء
((خُ))
کفل اسب
تصویری از خوء
تصویر خوء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوک
تصویر خوک
پستانداری سم دار، با پوزۀ کشیده، بدن پرچربی، پوست ضخیم، دست و پای کوتاه و چشم های کوچک، در پزشکی خنازیر
خوک دریایی: دلفین
خوک وحشی: گراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترس، بیم، ترس از خداوند، کنایه از پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوء
تصویر سوء
بدی، شر، آفت، فساد، بد
سوء استفاده: بهره برداری بد
سوء تفاهم: بد درک کردن، بد دریافتن امری یا عملی
سوء حال: بدی حال، بدحالی، تنگدستی
سوء خط: بدی خط و بهره، تیره بختی
سوء خلق: بدخلقی، بدخویی
سوء سابقه: پیشینۀ بد، بدی پیشینه
سوء ظن: گمان بد، بدگمانی
سوء عمل: بدی کردار، بدکرداری
سوء نیت: نیت بد، اندیشۀ بد در کاری یا دربارۀ کسی
سوء هضم: در پزشکی عارضه ای که به دلیل اختلال در هضم غذا بروز می کند، بدی گوارش، ترشا، تخمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خول
تصویر خول
خدم وحشم، بنده ها، کنیزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوی
تصویر خوی
خو، سرشت، نهاد، طبیعت، خلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوض
تصویر خوض
به فکر فرو رفتن و در امری اندیشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوب
تصویر خوب
هنگام پذیرفتن سخن یا نظر مخاطب به کار می رود، کنایه از هنگام انتظار برای شنیدن دنبالۀ صحبت مخاطب به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خود
تصویر خود
کلاه فلزی که در جنگ بر سر می گذارند، کلاه خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون
تصویر خون
مایعی سرخ رنگ و مرکب از گلبول قرمز، گلبول سفید، پلاسما و ذرات شناور که در تمام رگ ها جریان دارد،
کنایه از قتل، کشتار مثلاً خون ناحق، کنایه از پیوند نژادی
خون خوردن: کنایه از بسیار غم خوردن، کشتار
خون دل: کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار
خون جگر: کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار، خون دل
خون رز: کنایه از شراب، برای مثال مریز خون من ای بت به روزگار خزان / مساعدت کن و با من بریز خون رزان (امیرمعزی - ۵۲۸)
خون رزان: کنایه از شراب، بخون رز
خون ریختن: کنایه از کشتار کردن، کشتن مردم
خون سیاوشان: صمغی سرخ رنگ که از درختی به نام شیان به دست می آید و در طب به کار می رود، درختی از خانوادۀ نخل با میوه ای شبیه گیلاس
خون کردن: کنایه از کشتن انسان، قربانی کردن حیوان
خون گرفتن: در پزشکی خارج کردن خون از بدن به وسیلۀ سرنگ، برش پوست و مانند آن، حجامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خور
تصویر خور
شاخاب هایی از خلیج فارس مثلاً خور موسی، خور میناب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوی
تصویر خوی
مایعی که از غده های زیر پوست بدن تراوش می کند، عرق
فرهنگ فارسی عمید
بدی و بی ادبی، سوء اتفاق، پیش آمد بد، بدی، اندوه، پیسه از بیماری ها، بیماری اندوهاندن اندهگین کردن، بد کردن، بدی کردن، پارسی تازی گشته سو روشنایی آتش، کمسو شدن، چشم بدی شر، زشتی، جمع اسواء. یا سوء استعمال. بد و نابجا به کار بردن، یا سوء تفاهم. بد درک کردن، استنباط نادرست از گفته ای یا نوشته ای. یا سوء حال. پریشانی بد حالی، فقر. یا سوء حظ. بد بختی. یا سوء خلق. بدخلقی تند خویی. یه سوء سابقه. بدی پیشینه (دزدی اختلاس و غیره)، یا سوء ظن. گمان بر درباره کسی. یا سوء ظنی. کسی که نسبت به دیگران بد گمان است. یا سوء عمل (اعمال) بد کرداری شرارت یا سوء مزاج. ناخوشی دستگاه هاضمه، بیماری ناخوشی. یا سوءنیت. اندیشه بد درباره کسی. یا سوء هضم. زیاد شدن، ترشحات اسیدی معده به علت امتلا یا افراط در شرب مشروبات الکلی بدی گوارش تخمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوص
تصویر خوص
برگ خرما کم برگ درخت خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوض
تصویر خوض
فرو رفتن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوط
تصویر خوط
شاخه نازک شاخه یکساله، نیک آفرید (نیکو خلقت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترسیدن، بیمناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانیست معروف اهلی و فربه، بدنش دارای گوشت و چربی بسیار، پوست بدنش ضخیم و مودار و دست وپای کوتاه و چشم های کوچک دارد پستانداری از راسته سم داران که تیره خاصی بنام (تیره خوکان) بوجود آورده. این جانور در هر دست و پا دارای 4 انگشت است و همه چیز میخورد. بدنش دارای چربی بسیار و پوستش ضخیم و دارای موست. یا خوک دریایی. (دلفین)، یا خوک وحشی. گونه ای خوک که دارای جثه سنگین و بینی پهن است در جنگلهای باتلاقی میزید و شب بجستجوی شکار میرود. دندانهای نیش وی از طرفین دهان بیرون آمده و آلت دفاعی خطرناکی را تشکیل میدهد. این جانور بمحصولات زراعتی خسارت بسیار وارد میکند. یا خوک هندی. پستانداری کوچک از راسته جوندگان علفخوار دارای پشمهای ریز و پوزه پهن و پاهای کوتاه خوکچه، شخص چاق بسیار فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوق
تصویر خوق
گوشواره گری از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خول
تصویر خول
پرستاری کردن، سرپرستی کردن خدم و خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود
تصویر خود
ضمیر مشترک میان گوینده و شخص غائب، نفس و ذات و به معنی کلاه آهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوخ
تصویر خوخ
شفتالو از گیاهان هلو شفتالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوث
تصویر خوث
خوگیری، شکمدود، فروهشتگی، پریشان مغزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوت
تصویر خوت
فرود باز، پیمان شکنی، کلانسالی، راندن ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوب
تصویر خوب
خوش، نیک، نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوا
تصویر خوا
تهی شکمی، گشادگی خواه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوز
تصویر خوز
دشمنی، خصومت، عداوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خور
تصویر خور
ضعیف، سست، ناتوان خورشید، آفتاب، مهر، شرق، شمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش
تصویر خوش
خوشا، نیکو، خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوس
تصویر خوس
دشمن کامی، بویناکی لاشه ، بی رواگی، پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوی
تصویر خوی
خصلت، طبیعت، عادت، خلق، روش، طرز، رسم، سرشت، اصل، فطرت
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی است سرخرنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است به نزد قدما، مایع سرخ رنگی که در تمام رگها جریان دارد و بدن از آن تغذیه می کنند بسیار خیانت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوی
تصویر خوی
عرق
فرهنگ واژه فارسی سره