- خندوتند
- زیر و زبر، پراکنده، پریشان، تار و مار
معنی خندوتند - جستجوی لغت در جدول جو
- خندوتند ((خَ دُ تَ))
- زیر و زبر، تار و مار، پراکنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عاقل خداوند عقل، با فهم با ادراک صاحب هوش
در حال خندیدن
تاخت و تاراج، پریشان
خنده متصل و از روی دل
ترت ومرت، تار و مار، زیر و زبر، ازهم پاشیده، برای مثال هرچه ورزیدند ما را سالیان / شد به دست اندر به ساعت تندوخند (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۲ حاشیه)
خندان خندان، خنده کنان، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، شکفته، منبسط، خندنده، خنده ناک، خنده رو، سبک روح، ضاحک، خندناک، ضحوکبرای مثال درهم آویختیم خنداخند / من و چون من فسانه گویی چند (نظامی۴ - ۷۰۱)
عاقل، دانا، خردمند، راد، پیردل، داناسر، متدبّر، اریب، خردپیشه، باخرد، متفکّر، بخرد، خردور، فرزانه، نیکورای، لبیب، فروهیده، حصیف، صاحب خرد، فرزان
خندۀ بلند و متصل