معنی خردومند - فرهنگ فارسی عمید
معنی خردومند
- خردومند خِرَدومَند
- عاقل، دانا، خردمند، راد، پیردل، داناسر، متدبّر، اریب، خردپیشه، باخرد، متفکّر، بخرد، خردور، فرزانه، نیکورای، لبیب، فروهیده، حصیف، صاحب خرد، فرزان عاقِل، دانا، خِرَدمَند، راد، پیردِل، داناسَر، مُتَدَبِّر، اَریب، خِرَدپیشِه، باخِرَد، مُتِفَکِّر، بِخرَد، خِرَدوَر، فَرزانِه، نیکورای، لَبیب، فَروهیدِه، حَصیف، صاحِب خِرَد، فَرزان
تصویر خردومند
فرهنگ فارسی عمید