جدول جو
جدول جو

معنی خردومند

خردومند
عاقل، دانا، خردمند، راد، پیردل، داناسر، متدبّر، اریب، خردپیشه، باخرد، متفکّر، بخرد، خردور، فرزانه، نیکورای، لبیب، فروهیده، حصیف، صاحب خرد، فرزان
تصویری از خردومند
تصویر خردومند
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خردومند

خردومند

خردومند
عاقل. زیرک. خردمند. صاحب هوش. صاحب عقل. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بخرد. ذولُب ّ. ذونُهْیه. فرزانه:
پیش آی کنون ای خردومند و سخن گوی
چون حجت پیش آید از حجت مخریش.
فرالاوی یا خسروی.
با خردومند بیوفا بود این بخت
خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت.
رودکی.
از من نپسندد خردومند گر از رطل
من بر گل و شمشاد کنون می نکشم شاد.
لامعی.
سودمند است سمند ای خردومند ولیک
سودش آن راست سوی من که مر او راست سمند.
شاه ناصر
لغت نامه دهخدا