شاد. خرم. بشاش. خنده کننده. (ناظم الاطباء) : ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان درافکنی بخرافات خندناک حجی. ناصرخسرو. پس چون معرب کردند سخت نیکو آید ضحاک، یعنی خندناک. (مجمل التواریخ والقصص)
شاد. خرم. بشاش. خنده کننده. (ناظم الاطباء) : ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان درافکنی بخرافات خندناک حجی. ناصرخسرو. پس چون معرب کردند سخت نیکو آید ضحاک، یعنی خندناک. (مجمل التواریخ والقصص)
شاد، خنده رو، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خنداخند، سبک روح، ضاحک، منبسط، شکفته، خنده رو، خندناک، ضحوک، خندندهبرای مثال من چو لب ژاله شدم خنده ناک / جامه به صد جای چو گل کرده چاک (نظامی۱ - ۲۸)
شاد، خنده رو، خَندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خَنداخَند، سَبُک روح، ضاحِک، مُنبَسِط، شِکُفتِه، خَندِه رو، خَندناک، ضَحوک، خَندَندِهبرای مِثال من چو لب ژاله شدم خنده ناک / جامه به صد جای چو گل کرده چاک (نظامی۱ - ۲۸)