جدول جو
جدول جو

معنی خموط - جستجوی لغت در جدول جو

خموط
(تَعَظْ ظُ)
مصدر دیگر است برای خمط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خمط شود
لغت نامه دهخدا
خموط
خوشبوییدن، بد بوییدن از واژه های دو پهلو
تصویری از خموط
تصویر خموط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سموط
تصویر سموط
سمط ها، چیزهایی که از گلوبند آویزان باشد، گردن بندها، جمع واژۀ سمط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوط
تصویر خطوط
خط ها، دست خط ها، سندها، سطرها، حکم ها، جمع واژۀ خط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمود
تصویر خمود
سست و ضعیف شدن، خاموش شدن، فرونشستن زبانۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خموش
تصویر خموش
خاموش، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمول
تصویر خمول
گمنام شدن، بی نام ونشان شدن، گمنامی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
ساکت. خاموش. خمش. بیصدا. بیزبان. (از ناظم الاطباء) :
بدو گفت کای گنج فرهنگ و هوش
نه نیکو بود مرد دانا خموش.
اسدی.
لیکن ارزد بسمع مستمعان
با زبانی چنین خموش منم.
انوری.
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش
نگوید سخن تا نبیند خموش.
سعدی (گلستان).
- خموش نشستن، ساکت نشستن. بیصدا نشستن:
در گریبان کش سر و بنشین خموش
چون بسی تردامنی داری هنوز.
عطار.
یا سخن آرای چو مردم بهوش
یا بنشین همچو بهائم خموش.
سعدی (گلستان).
، ستور رام، چراغ فرومرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ستور سرکش که رسن از دست کشنده درگسلاند و راه خود گیرد. ج، خرط، زن فاجره، کسی که بنادانی و بی تجربتی بکاری درآید بی دریافت انجام. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، سند. نوشته گواهی: بفرمود تا بدیار شام و زمین حجاز... بگشتند و خطوط از جملۀ سادات و علویان بستدند. (کتاب النقض).
- خطوط شعاعی، مجموعه ای از خطوط که از یک نقطه گذرد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شیری که در خیک کرده بر گیاه خوشبوی نهند تا خوشبوی گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، بزغالۀ پوست برکندۀ بریان نموده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَمْ ما)
کبابی. بریان کننده گوشت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگر است برای خم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خم شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
گمنامی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : ماسزا داریم که منزلتی.... و بدین خمول و انحطاط راضی نباشیم. (کلیله و دمنه). آنکه بخمول راضی گردد نزدیک اهل مروت وزنی ندارد. (کلیله و دمنه). نشاید پادشاهان را که هنرمندان را بخمول اسلاف فروگذارند. (کلیله و دمنه). از خزائن اموال و کرایم خمول و طرفی... ممالک خویش به او بازگذاردند. (ترجمه تاریخ یمینی).
زآنکه خوشخو آن بود کو در خمول
باشد از بدخوی و بدطبعان حمول.
مولوی.
، حقارت. مذلت، تاریکی. ظلمت. (از ناظم الاطباء).
- کنج خمول، گوشۀ تنهایی و تاریکی و عزلت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گمنام و بیقدر گردیدن، نهان گردیدن صوت و ذکر کسی. منه: خمل ذکره و صوته، مبتلا گردیدن به درد خمال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب). این فعل بصیغۀ مجهول استعمال میشود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن فاجره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگر است برای ’خمعان’ و ’خمع’. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خمع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَلُ)
مصدر دیگر است برای خمص. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خمص شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خمش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فرس خبوط، اسپ که پای بر زمین زند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الخیل الذی یخبط الارض برجله. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سموط
تصویر سموط
جمع سمط، رشته های مروارید گردن بند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیوط
تصویر خیوط
جمع خیط، رشته ها جمع خیط. رشته ها، گروه ملخها، گله شترمرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمود
تصویر خمود
فرو نشستن، آتش، سرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمور
تصویر خمور
جمع خمر میها باده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموش
تصویر خموش
ساکت، خاموش، بیصدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموص
تصویر خموص
آماسخفت فروکش آماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمول
تصویر خمول
گمنام و بیقدر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموم
تصویر خموم
گندیدگی بد بویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیط
تصویر خمیط
بزغاله بریان بریانی، شیر خیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماط
تصویر خماط
کبابی بریانپز
فرهنگ لغت هوشیار
ددگاو از جانوران، جمع خط، سمیره ها، کشک ها، دبیره ها جمع خط. خط ها، نبشته ها، رشته ها راهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمود
تصویر خمود
((خُ))
خاموشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خموش
تصویر خموش
((خَ))
خاموش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمول
تصویر خمول
((خُ))
گمنام شدن، بی نام گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطوط
تصویر خطوط
((خُ))
جمع خط، خط ها، بنفشه ها، رشته ها، راه ها
فرهنگ فارسی معین