جدول جو
جدول جو

معنی خمده - جستجوی لغت در جدول جو

خمده
(خَ دَ / دِ)
مخفف خمیده است که از خمیدن و خم گردیدن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) ، خفته. خوابیده. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
خمده
دهی است جزء دهستان حبله رود بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. دارای 130 تن سکنه. آب آن از رود خانه قزقانچای و محصول آن غلات و بنشن و میوه و شغل اهالی زراعت و باغبانی و مکاری است. آب آن از چشمه که برای امراض جلدی مفید است آثار قلعه خرابه در سر کوه مجاور دیده میشود که مناره های متعددی دارد. مزرعۀ فرح آباد جزء این ده است. راه مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خمکده
تصویر خمکده
خم خانه، خانه یا سردابی که خم های شراب را در آنجا می گذارند، جایی که شراب می اندازند، میکده، میخانه، در تصوف عالم تجلیات که در قلب است، عالم غلبۀ عشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمده
تصویر تمده
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند، کج زبان، تلنده، تمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیده
تصویر خیده
کج، خمیده، خم شده، برای مثال الا تا ماه نو خیده کمان است / سپر گردد مه داه و چهارا (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۳) ویژگی پشم و پنبۀ زده شده، برای مثال وجود آتش، جهان چون پشم خیده / نمانده پشم و آتش آرمیده (عطار۱ - ۱۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمده
تصویر آمده
رسیده، وارد، آنکه وارد شده، آنچه روی داده، برای مثال زآمده شادمان بباید بود / وز گذشته نکرد باید یاد (رودکی - ۴۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمده
تصویر عمده
تعداد زیاد و کلی از چیزی، بیش تر، اصلی، مهم مثلاً قسمت عمدۀ بحث، آنچه به آن تکیه می کنند، تکیه گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده
تصویر خرده
ریزۀ هر چیز، مقدار کم و اندک از چیزی، کوچک، پول خرد، سکه، شرارۀ آتش، نکته، کنایه از نکته، کنایه از عیب، خطا
خرده گرفتن: کنایه از عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی، برای مثال انوری بی خردگی ها می کند / تو بزرگی کن بر او خرده مگیر (انوری - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنده
تصویر خنده
حالتی در چهرۀ انسان به واسطۀ شعف، خوشحالی یا تمسخر که در آن لب ها گشوده می گردد و گاه با صدای مخصوصی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمره
تصویر خمره
خمچه، خم کوچک، خمبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمده
تصویر دمده
ازمدافتاده، برافتاده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ مِ دَ / دِ)
فخمیده. زده. محلوج. فلخیده. فلخمیده. (یادداشت بخط مؤلف). پنبه را گویند که پنبه دانه از آن بیرون آورده باشند. (برهان). رجوع به فخمیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاده
تصویر خاده
چوب راست و بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده
تصویر خرده
ریزه هر چیز را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخمده
تصویر فخمده
پنبه ای که دانه را ازآن جدا کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
کشتی پر بار رسیده وارد، واقع حادث، بدیهه لطیفه نادره، طبیعی مقابل مصنوع ساختگی، قسمی گچ روان کرده گشاده و تنگ یعنی بسیار آب و کم مایه برای سفید کردن ظاهر بنا چون دیوار و سقف لایه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پازینه آنچه که از مد افتاده و باب روز نیست از مد افتاده توضیح: پرهیز کردن از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمده
تصویر رمده
زنگ خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمده
تصویر حمده
ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمده
تصویر تمده
ستودن، تکلف کردن در ستایش خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیده
تصویر خیده
خم شده مایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده
تصویر خنده
باز شدن لبها از شادی و خوشحالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمسه
تصویر خمسه
عدد پنج، پنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمصه
تصویر خمصه
گرسنگی، تخت دیو جایی هموار فراز کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمطه
تصویر خمطه
میوه تلخ، دار بی خار، می ترش، بوی رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمکده
تصویر خمکده
خمخانه شرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمله
تصویر خمله
ناکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
اجتماع مردم، قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیده
تصویر خمیده
خم شده مایل
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته خمره خاز مایه (خمیر مایه)، لرد می درد، گلغونه، بوی خوش خم کوچک خمچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلده
تصویر خلده
گوشواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفده
تصویر خفده
خم، کج، کوژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموده
تصویر خموده
از ساخته های فارسی گویان افسرده پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده
تصویر خرده
اشکال، ذره، ایراد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمده
تصویر عمده
بیشتر، بزرگ
فرهنگ واژه فارسی سره