- خلیق
- ژندگک کهنه پاره خوگیر رام آرام، سزاوار، فر آفرید (تمام خلقت) خوشخوی با این آرش در تازی نیامده
معنی خلیق - جستجوی لغت در جدول جو
- خلیق
- خوش اخلاق، دارای اخلاق نیک
- خلیق ((خَ))
- خوش خلق، خوش خوی، سزاوار، شایسته
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
طبیعت، سرشت، خوی
خوی، طبیعت، سرشت، آنچه خداوند آفریده، مخلوق، مردم
خوشبو ساختن
بوی خوش مالیدن، خوش بو ساختن
گشاده زبان زبان آور تیز زبان. تیز زبان، سر نیزه تیز
آبکند، کنداب، آبگیر
آفرینشگر
شلیل، ماهی لیز آفگانه (جنین سقط شده) نسا
شایسته تر سزاوارتر درخشش آذرخش در خورتر سزاوارتر
ریش سترده ریش تراشیده
زمین پست علفناک
جمع خلق، آفریدگان جمع خلیفه. طبیعتها و سرشتها، آفریدگان مخلوقات، آدمیان. برایا، مخلوقات مردم
آفریننده بهره از نیکی نرم هموار کرکمبویه (عطر زعفران) آفریننده آفریدگار، خدای تعالی که آفریننده جهان و جهانیانست. آفریننده، آفریدگار، یکی از نامهای خدایتعالی
آواز آب، آوای باد، چرتی، دل تپان
رفتاری آفرینشی منسوب به خلق منسوب به خلق
زن بری از عیب، زن فارغ، کشتی بزرگ، کندو
صادق در دوستی، رفیق و لقب حضرت ابراهیم پیغمبر (ع) است
پادشاه فرمانروا، چربزبان، دره، راه کوهستانی، پیمان شکن
رانده فرزند رانده، بر کنار بر کنار شده، منگیاگر (قمار باز)، جامه کهنه، مردم پریشان خلع شده، پریشان نا بشامان، نا بفرمان، خودکام خویشتن کام
شریک، انبار، رفیق راه
گل و لای، لجن
مردی که موهای سرش سیاه و سفید باشد
قسمتی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد
بوی خوش
پخته جوشیده، سوخته گیاه از سرما یا گرما، زاخل خشک (گیاه زقوم)، کناره راه
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، کیوغ،
شور و غوغا، آشوب
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، کیوغ،
شور و غوغا، آشوب
ماده ای خوش بو که قسمت عمدۀ آن زعفران بود
آزاد، رها، غیرمقید، گشاده زبان، فصیح، روان
قسمتی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد، شاخابه