جدول جو
جدول جو

معنی خلوء - جستجوی لغت در جدول جو

خلوء
(تَ عَ)
لازم گرفتن جایی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلا الرجل خلوء، لازم گرفت مرد جا را، گذشتن قوم چیزی را و اختیار کردن چیز دیگر را. منه: خلا القوم، گذاشتند قوم چیزی و اختیار کردند غیر آن را، خفتن ناقه بی علتی، حرونی کردن ناقه یا جمل یا فقط ناقه و نگذاشتن جا را. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلات الناقه خلا و خلاء و خلوء
لغت نامه دهخدا
خلوء
(خَ)
ناقۀ حرونی کرده که جا را نگذارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: ناقه خلوء
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلود
تصویر خلود
همیشه بودن، همیشه ماندن، جاودان بودن، همیشه زیستن، دوام، پایداری، ماندگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلوص
تصویر خلوص
خالص بودن، ساده و بی آلایش بودن، پاکی و سادگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
جای خالی، جایی که در آن کسی نباشد، خلوت، در علم فیزیک فضایی که ماده ای در آن نباشد، جای خالی از هوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
فاقد ازدحام و شلوغی مثلاً شهر خلوت، تنهایی، تنها ماندن با معشوق، جای فاقد ازدحام و شلوغی، در تصوف دوری گزیدن سالک از مردم برای تزکیۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلوق
تصویر خلوق
ماده ای خوش بو که قسمت عمدۀ آن زعفران بود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
گرد آمدن با وی در خلوت، تبری کردن از کاری، فرستادن چیز، ریشخند کردن کسی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلایه
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ)
جای خالی از غیر. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). ج، خلوات، تنهایی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِلْ وَ)
مؤنث خلو. زن فارغ و بری. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تهی گردیدن آن منزل از اهل خود. منه: خلا المنزل من اهله خلواً و خلاء، خلوت کردن کسی با مرد خود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلا الرجل بنفسه خلوه و خلاء، افتادن مرد بجایی تهی که کسی بوی مزاحمت نمیکند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خلا الرجل خلاء.
- امثال:
خلأک عاقنی لحیأک، در منزل خود هرگاه که تنها ماندی ملازم حیاء خود باش، گذشتن. رجوع به خلوه در این لغت نامه شود، رفتن. رجوع به خلوه در این لغت نامه شود، فرستاده شدن. (منتهی الارب). رجوع به خلوه در این لغت نامه شود، اقتصار کردن بر بعض طعام. منه: خلا علی بعض الطعام خلاء، مردن. منه: خلا مکانه خلاء و خلواً، گرد آمدن با کسی در خلوت. منه: خلابه (الیه، معه) خلواً، خلاء خلوه، تبری کردن از کار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلا (عن، من) الامر.
- امثال:
انامنک خلاء، من از تو بری هستم و در این معنی مثنی و جمع نمیشود.
، فرستادن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خلا عن الشی ٔ، تهی بودن شکم از غذا و کیلوس. (یادداشت بخط مؤلف) ، ریشخند کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلابه، ریشخند کرد بوی
لغت نامه دهخدا
(تَ عَزْ زی)
خل ء. خلوء. رجوع به خلوء در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آب دست جای. متوضاء. کنیف. مبرز. مستراح. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راندن سگ، دور شدن سگ و رفتن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، دور شدن. (ترجمه علامۀ جرجانی) ، خیره شدن چشم. (از تاج العروس) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خرء. (از منتهی الارب). رجوع به ’خرء’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
فروتنی کردن. رجوع به خذء در این لغت نامه شود، منقاد شدن. (از منتهی الارب). رجوع به خذء در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سرمه. (منتهی الارب). سنگی است که سرمۀ آن درد چشم را سود دارد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خل. (منتهی الارب). رجوع به خل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلوص
تصویر خلوص
پاکی، صافی، سادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
انزوا، عزلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوب
تصویر خلوب
فریبا زن، دروغگو و فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوه
تصویر خلوه
تهیکیدن، آبشت تنهایی، نهفت زن بی شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلول
تصویر خلول
کم گوشت لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوج
تصویر خلوج
کم شیر، ابر پراکنده، ابر بارانی پریدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوق
تصویر خلوق
بوی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلود
تصویر خلود
بقا، همیشگی، جاودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
((خَ))
جای خلوت، مستراح، فضا، فضای خالی از هوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
((خَ وَ))
تنها نشستن، تنهایی گزیدن، تنهایی، انزوا، کم رفت و آمد، کم جمعیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلود
تصویر خلود
((خُ))
همیشه بودن، جاوید بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلوص
تصویر خلوص
((خُ))
پاکی، بی آلایشی، یکدلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلوق
تصویر خلوق
((خَ))
بوی خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
پوچی، تهیگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
تنهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلوص
تصویر خلوص
سرگی، سره گی، نابی، سارا
فرهنگ واژه فارسی سره
فضا
دیکشنری اردو به فارسی