جدول جو
جدول جو

معنی خلنج - جستجوی لغت در جدول جو

خلنج
پارسی تازی گشته خلنگ درختی است که از آن تیرو نیزه سازند خلنج و خلنگ پارسی برابر است باابلق گرفتن اعضا و کندن بناخن
فرهنگ لغت هوشیار
خلنج
خلنگ، گیاهی درختچه ای با گل های سرخ، زرد یا سفید که بیشتر در نواحی گرم می روید
تصویری از خلنج
تصویر خلنج
فرهنگ فارسی عمید
خلنج
((خَ لَ))
دو رنگ، ابلق، خلنگ
تصویری از خلنج
تصویر خلنج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلنج
تصویر بلنج
اندازه مقدار، مبلغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلنج
تصویر آلنج
آلوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیج
تصویر خلیج
آبکند، کنداب، آبگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلنج
تصویر فلنج
جمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلانج
تصویر خلانج
جمع خلنج، از پارسی خلنگ ها خدنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفنج
تصویر خفنج
عیش و طرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلنگ
تصویر خلنگ
دورنگی، ابلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیج
تصویر خلیج
قسمتی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوج
تصویر خلوج
کم شیر، ابر پراکنده، ابر بارانی پریدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلنج
تصویر سلنج
کسی که لب بالایین یا لب زیرین او چاک داشته باشد لب شکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلنج
تصویر شلنج
سجاده و جانماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلنج
تصویر کلنج
عجب، تکبر، خودستایی
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلنگ
تصویر خلنگ
گیاهی درختچه ای با گل های سرخ، زرد یا سفید که بیشتر در نواحی گرم می روید، دو رنگ و ابلق، به ویژه سیاه و سفید، برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلنج
تصویر بلنج
مقدار، اندازه، قدر و اندازۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلنج
تصویر سلنج
لب شکری، کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد، لب شکافته، شکرلب، سه لنج، سه لب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلیج
تصویر خلیج
قسمتی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد، شاخابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلنج
تصویر صلنج
مرغ بزرک سهره خانگی در انگلیسی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلنج
تصویر بلنج
((بَ لَ))
اندازه، مقدار، مبلغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلیج
تصویر خلیج
((خَ))
بخشی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد و سه طرف آن خشکی باشد
فرهنگ فارسی معین
گیاهی است که نوعی از آن به صورت درخت یا درختچه می باشد که از چوب آن کاسه و قدح می سازند و نوعی از آن علفی می باشد به رنگ های سرخ، زرد و سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلنگ
تصویر خلنگ
((خَ لَ))
دو رنگ، ابلق، خلنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلنگ
تصویر خلنگ
((خِ لِ))
خلنج، گرفتن اعضا و کندن به ناخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلنج
تصویر سلنج
((س لُ))
لب شکری، کسی که یکی از دو لب او چاک داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از النج
تصویر النج
ریشه ای شبیه زردک، متعلق به گیاهی با ساقۀ ستبرو گل های سفید که در طب قدیم کاربرد داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلنج
تصویر آلنج
آلوچه، آلوچۀ جنگلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنج
تصویر خنج
باطل، ضایع، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنج
تصویر لنج
لب، لپ، دو طرف دهان از بیرون، برای مثال نه همه کار تو دانی نه همه زور تو ر ا ست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنج
تصویر لنج
قایق بزرگ موتوری که معمولاً از چوب یا مواد فایبرگلاس ساخته می شود
خوشۀ انگور که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنج
تصویر خنج
شادی، طرب، برای مثال ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری - ۳۵۴)، نفع، فایده، سود، بهره، برای مثال گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی- مجمع الفرس - خنج)، ناز و عشوه، غنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنج
تصویر لنج
ناز، خرام، آن رفتاری باشد از روی ناز و کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنج
تصویر خنج
((خَ))
شادی، طرب، نفع، فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنج
تصویر لنج
سدر
فرهنگ فارسی معین