- خلشک
- کوزه گلی منقش
معنی خلشک - جستجوی لغت در جدول جو
- خلشک ((خَ لُ))
- کوزه گلی منقش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سیخ کباب پرستو
ریزه چوب و علف و کاره: خاروخس
کوزۀ سفالی رنگین و منقش، برای مثال با مرغ هفت رنگ همی ماند این خکشک / واندر میانش بادۀ رنگین به بوی مشک (ابوالخطیر منجم - لغتنامه - خکشک)
یک قسم آش که با رشته های پهن خمیر آرد گندم درست می شود
زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، سرسره، چچله، چپچله
زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، سرسره، چچله، چپچله
خاشاک، ریزۀ چوب، علف، کاه و مانند آن، خار، خس، علف خشک
کوزه ای که برای کودکان نقاشی کنند
((لَ شَ))
فرهنگ فارسی معین
نوعی از آش که با رشته های پهنی که از خمیر آرد گندم به دست می آیند، پخته می شود، جای لیز و لغزنده
سیخ آهنی که گوشت یا چیز دیگر را به آن بکشند و در تنور آویزان کنند، سیخ کباب، بلسک
مقابل تر، آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد آنچه که رطوبت و نم نداشته باشد یابس بی نم مقابل تر مرطوب، آنچه که فاقد آب باشد بی آب مقابل آبدار مرطوب، گیاه پژمرده بی ثمر، خالص سره زر خشک، خسیس ممسک. یا خشک و خالی. فقط تنها: (ببوسه خشک و خالی قناعت کرد)
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی
پاره، لشک لشک مثلاً پاره پاره
شبنمی که مثل برف روی زمین را سفید کند
فرورفتن چیزی نوک تیز در بدن یا چیز دیگر، برای مثال جانب دیگر خلش آغاز کرد / باز قزوینی فغان را ساز کرد (مولوی - ۱۵۶)
مقابل خیس، فاقد رطوبت مثلاً دستمال خشک،
بی آب مثلاً رود خشک،
فاقد تازگی مثلاً سبزی خشک،
فاقد ترشح طبیعی مثلاً دهان خشک، سرفۀ خشک،
فاقد نرمی مثلاً فنر خشک، بدن خشک،
کنایه از پژمرده (گیاه) مثلاً گل خشک،
کنایه از دارای حالت جدی و غیر دوستانه مثلاً رفتار خشک،
کنایه از خالص، بی غش مثلاً زر خشک،
بن مضارع خشکیدن، کنایه از در حمام های عمومی، لنگ بدون رطوبت و معمولاً تمیز، کنایه از لاغر، کنایه از اندک، خشکی، زمین
بی آب مثلاً رود خشک،
فاقد تازگی مثلاً سبزی خشک،
فاقد ترشح طبیعی مثلاً دهان خشک، سرفۀ خشک،
فاقد نرمی مثلاً فنر خشک، بدن خشک،
کنایه از پژمرده (گیاه) مثلاً گل خشک،
کنایه از دارای حالت جدی و غیر دوستانه مثلاً رفتار خشک،
کنایه از خالص، بی غش مثلاً زر خشک،
بن مضارع خشکیدن، کنایه از در حمام های عمومی، لنگ بدون رطوبت و معمولاً تمیز، کنایه از لاغر، کنایه از اندک، خشکی، زمین
ماهی چسبنده پاره
((خُ))
فرهنگ فارسی معین
بدون رطوبت و نم، پژمرده، متعصب، بدون انعطاف و نرمی، خالی از سبزه و گیاه، آن چه که درونش آب نباشد، بی آب، بدون ترشح طبیعی
خشک و تر با هم سوختن: کنایه از گناهکار و بی گناه به یکسان مجازات شدن
خشک و تر با هم سوختن: کنایه از گناهکار و بی گناه به یکسان مجازات شدن
Dry, Arid, Dried
засушливый , сухой
trocken
посушливий , сухий
suchy
干旱的 , 干的
árido, seco
arido, secco
árido, seco
aride, sec
droog
แห้ง , แห้ง
kering