جدول جو
جدول جو

معنی خلاندن - جستجوی لغت در جدول جو

خلاندن
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر. فرو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خلاندن
فروکردن چیزی باریک و نوک تیز مانند سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر
تصویری از خلاندن
تصویر خلاندن
فرهنگ فارسی عمید
خلاندن
((خَ دَ))
فرو کردن، فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز، خلانیدن
تصویری از خلاندن
تصویر خلاندن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلانده
تصویر خلانده
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماندن
تصویر خماندن
کج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
تلاوت کردن، قرائت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماندن
تصویر خماندن
خم کردن، خم دادن، کج کردن، برای مثال خماند شما را همان روزگار / نماند خمانیده هم پایدار (فردوسی۱/۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاندن
تصویر گلاندن
افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، لاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاندن
تصویر گلاندن
تکاندن و افشاندن دامن جامه و قالی و برگ گل و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
((چَ دَ))
فشار دادن، عصاره گرفتن، چلانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
((خا دَ))
قرائت کردن، آواز خواندن، دعوت کردن، آموختن، یاد گرفتن، فهمیدن، تشخیص دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خماندن
تصویر خماندن
((خَ دَ))
خم کردن، کج گردانیدن، خمانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلانیدن
تصویر خلانیدن
فرو کردن، فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز، خلاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
قرائت کردن، مطالعه کردن
دعوت کردن به مهمانی
آواز خواندن
تحصیل کردن، درس خواندن
کسی را صدا زدن، احضار کردن
فرا گرفتن، آموختن
مطابق و هماهنگ بودن مثلاً این امضا با امضای او نمی خواند
کنایه از دریافتن مثلاً از چشم هایش خواندم که غم بزرگی در دل دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
فشردن، فشار دادن چیزی، فشردن یک چیز آبدار چنان که آب آن بریزد
فرهنگ فارسی عمید
читать , петь , поющий
دیکشنری فارسی به روسی
lesen, singen, singend
دیکشنری فارسی به آلمانی
читати , співати , співаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
czytać, śpiewać, śpiewający
دیکشنری فارسی به لهستانی
阅读 , 唱歌 , 唱诵的
دیکشنری فارسی به چینی
leggere, cantare, cantando
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
lire, chanter, chantant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
lezen, zingen, zingend
دیکشنری فارسی به هلندی
อ่าน , ร้องเพลง , ร้องเพลง
دیکشنری فارسی به تایلندی
قرأ , غنّى , ترتيلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
पढ़ना , गाना , गा रहे
دیکشنری فارسی به هندی
לקרוא , לשיר , מזמר
دیکشنری فارسی به عبری
読む , 歌う , 唱えている
دیکشنری فارسی به ژاپنی
읽다 , 노래하다 , 노래하는
دیکشنری فارسی به کره ای
okumak, şarkı söylemek, zikir yapan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی