علتی است در مابین بینی و گلو بسبب تخمه بهم میرسد. (برهان قاطع) : آن کسی را که دل بود نالان او علاج خلاشمه نکند. شهید بلخی (از لغت فرس). ، جراحت و ریش گلو. (ناظم الاطباء). ریشش ز بس فرخج ز گردن برون رسید گویی خلاشمه است بگردن برآمده. طیان
علتی است در مابین بینی و گلو بسبب تخمه بهم میرسد. (برهان قاطع) : آن کسی را که دل بود نالان او علاج خلاشمه نکند. شهید بلخی (از لغت فرس). ، جراحت و ریش گلو. (ناظم الاطباء). ریشش ز بس فرخج ز گردن برون رسید گویی خلاشمه است بگردن برآمده. طیان
دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 60هزارگزی باختر اسفراین وپنج هزارگزی شمال مالرو عمومی میان آباد به جاجرم. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و 123 تن سکنۀکردی و ترکی زبان می باشد. آب آن از رودخانه و قنات و محصولاتش غلات است. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 60هزارگزی باختر اسفراین وپنج هزارگزی شمال مالرو عمومی میان آباد به جاجرم. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و 123 تن سکنۀکردی و ترکی زبان می باشد. آب آن از رودخانه و قنات و محصولاتش غلات است. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
خضرمی. قومی از مردم ایران را گویند که در اوایل اسلام هجرت کرده، سکونت شام را اختیار نمودند و آنان که سکونت بصره را اختیار کردند اساوره و آنانکه سکونت کوفه را برگزیدند احامره و کسانی که سکونت الجزیره را قبول نمودند جراجمه و کسانی که سکونت یمن را قبول کردند ابناء و آنان که سکونت موصل را اختیار نمودند جرامقه گفتند. (ناظم الاطباء). از این قوم اند عبدالکریم خضرمی بن مالک و هبار خضرمی بن عقیل و عباس خضرمی بن حسن. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ خضرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود
خضرمی. قومی از مردم ایران را گویند که در اوایل اسلام هجرت کرده، سکونت شام را اختیار نمودند و آنان که سکونت بصره را اختیار کردند اساوره و آنانکه سکونت کوفه را برگزیدند احامره و کسانی که سکونت الجزیره را قبول نمودند جراجمه و کسانی که سکونت یمن را قبول کردند ابناء و آنان که سکونت موصل را اختیار نمودند جرامقه گفتند. (ناظم الاطباء). از این قوم اند عبدالکریم خضرمی بن مالک و هبار خضرمی بن عقیل و عباس خضرمی بن حسن. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ خضرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود
دهی است از دهستان خسروشیرین بخش جغتای شهرستان سبزوار. واقع در 25هزارگزی شمال باختری جغتای و پنج هزارگزی شمال شوسۀ عمومی سبزوار بجغتای. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوای آن معتدل است. بدانجا 767 تن سکنه زندگی می کنند که ترک و فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، پنبه، زیره و کنجد است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند و راه آن اتومبیل رو میباشد. از آثار قدیم، مزار امام زاده سیدسلطان محمدرضا در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان خسروشیرین بخش جغتای شهرستان سبزوار. واقع در 25هزارگزی شمال باختری جغتای و پنج هزارگزی شمال شوسۀ عمومی سبزوار بجغتای. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوای آن معتدل است. بدانجا 767 تن سکنه زندگی می کنند که ترک و فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، پنبه، زیره و کنجد است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند و راه آن اتومبیل رو میباشد. از آثار قدیم، مزار امام زاده سیدسلطان محمدرضا در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قلابی را گویند که چیزها با آن از چاه برآرند. (برهان). کلاژکه. (حاشیۀ برهان چ معین.) چنگکی است که بدان چیزهای افتاده به چاه را درآورند. و جائی آویخته چیزها بدان آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژکه شود
قلابی را گویند که چیزها با آن از چاه برآرند. (برهان). کلاژکه. (حاشیۀ برهان چ معین.) چنگکی است که بدان چیزهای افتاده به چاه را درآورند. و جائی آویخته چیزها بدان آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژکه شود
خار و خاشاک. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : دست بگشاده چو برقی جسته ای وز خلاشه پیش ورغی بسته ای. شیخ عطار (از انجمن آرای ناصری). ، سکان کشتی، جهاز، چوب باریکی که بدان دندان را پاک کنند. (ناظم الاطباء). خلال دندان
خار و خاشاک. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : دست بگشاده چو برقی جسته ای وز خلاشه پیش ورغی بسته ای. شیخ عطار (از انجمن آرای ناصری). ، سکان کشتی، جهاز، چوب باریکی که بدان دندان را پاک کنند. (ناظم الاطباء). خلال دندان
دامنی را گویند. و آن مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. (برهان). مقنعه باشد که زنان بر سر اندازند. (جهانگیری). نصیف. (مهذب الاسماء) ، آسانی. (انجمن آرا) (آنندراج)
دامنی را گویند. و آن مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. (برهان). مقنعه باشد که زنان بر سر اندازند. (جهانگیری). نَصیف. (مهذب الاسماء) ، آسانی. (انجمن آرا) (آنندراج)
نام شهری از شهرهای صقلیه است در اصطلاح مسیحیان: و أحسن مدنها (مدن صقلیه) قاعده ملکها و المسلمون یعرفونهابالمدینه و النصاری یعرفونها ببلارمه. (ابن جبیر)
نام شهری از شهرهای صقلیه است در اصطلاح مسیحیان: و أحسن مدنها (مدن صقلیه) قاعده ملکها و المسلمون یعرفونهابالمدینه و النصاری یعرفونها ببلارمه. (ابن جبیر)
ملازمت در فارسی: کارپاسی همراهی پیشیاری همبستگی پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد
ملازمت در فارسی: کارپاسی همراهی پیشیاری همبستگی پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد