جدول جو
جدول جو

معنی خلابت - جستجوی لغت در جدول جو

خلابت
(تَ یَ گُ تَ)
خلابه. فریفتن بزبان. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خلابه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلاب
تصویر خلاب
گل و لای، زمین پرگل، لجن زار، باتلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلابت
تصویر صلابت
مهابت، سختی، نیرو، استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، قوام، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاعت
تصویر خلاعت
پیرو هواوهوس بودن، بی سامانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلافت
تصویر خلافت
جانشینی پیغمبر، خلیفه بودن، جانشین کسی شدن، جانشینی، نیابت، مخالفت
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ بَ)
املاء و تلفظ فارسی زبان است در کلمه ’خطابه’ که عربی است. رجوع به خطابه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گیاه تر. (یادداشت بخط مؤلف). خلاه ج، خلی ̍
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
تازیانی که در درب خانه پادشاهان و سلاطین مرسوم خوار باشند. (ناظم الاطباء). بزبان گیلان مردمی را گویند از عرب که در خانه پادشاهان وسلاطین مرسوم خوار باشند. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ)
باطل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ بِ)
سخن رقیق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، دروغ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
نوکر و ملازم و مرسوم خوار بزبان مردم گیلان. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فریفتن بزبان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). مصدر دیگر آن ’خلب’ و ’خلاب’ است. رجوع به خلابت شود، فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). رجوع به خلابت شود
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا بَ)
زن فریبنده و مکاره و دروغگو. مؤنث خلاب. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ)
انبری که بدان جنین را می گیرند و بفرانسه فرسپس می گویند، فریب. (ناظم الاطباء). خدعه. نیرنگ. حقه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
گولی. احمقی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خلافه در این لغت نامه شود:
پس از خلافت و شنعت گناه دختر چیست
ترا که دست بلرزد گهر چه دانی سفت.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ قَ)
کهنگی. (غیاث اللغات) (یادداشت بخط مؤلف) :
گاله ای که هیچ خلقش ننگرید
از خلاقت آن کریم آنرا خرید.
مولوی.
، تمرین. (یادداشت بخط مؤلف) ، دروغ. (از حواشی اقبالنامۀ وحید ص 102) :
بر شاه اگر صورتم بد کند
خلاقت نه بر من که بر خود کند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا)
مرد فریبندۀ مکار. دروغگو. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). بسیار فریبا. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلابه
تصویر خلابه
مونث خلاب فریبنده زن چرب زبانی زبانفریبی با زبان فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاقت
تصویر خلاقت
نرمی، تابانی کهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
جانشینی خلیفه بودن، خلیفگی جانشینی پیغمبر، پادشاهی سلطنت، مقامی است که سالک بعد از قطع مسافت و رفع بعد میان خود و حق بر اثر تصفیه و تجلیه و نفی خاطر و خلع لباس صفات بشری از خود و تعدیل و تسویه اخلاق و اعمال و جمع آن منازل که ارباب تصفیه معلوم کرده اند و طی منازل سائرین و وصول بمبدا حاصل کرده باصل و حقیقت و اصل گشته سیرالی الله و فی الله تمام شده و از خودی محو و فانی و ببقای احدیت باقی گشته آنگاه سزاوار خلافت است. یا خلاف الهی. مقام نفوس کامله انسانی است. جانشینی، نیابت، امامت، جانشینی پیغمبر (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
فریبنده مرد گل و لای بهم آمیخته، زمین باتلاقی که پای آدمی و چارپا در آن بماند لجن زار. مرد فریبنده مکار، دروغگو، بسیار فریبا
فرهنگ لغت هوشیار
خطبه خواندن وعظ کردن، سخنرانی خطیبی، هر چه مفید اعتقاد غیر جازم بود و آن صناعتی است که با وجود وی ممکن باشد اقناع جمهور در آنچه که باید ایشانرا بدان تصدیق حاصل آید بقدر امکان. و گفته اند خطابت قوت است بر تکلف اقناع ممکن در هر یکی از امور مطروده به (قوت) ملکه نفسانی خواهند که یا بتلم قوانین حاصل شود یا بحصول تجربه از کثرت مزاولت افعال. یا فن خطابت. نزد قدمانیکی از بخشهای علوم منطقیه است
فرهنگ لغت هوشیار
افسار گسیختن افسار بر گرفتن، خودکامی خویشتن کامی، نا بسامانی پریشانی. پیرو هوا و هوس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلابس
تصویر خلابس
سخن نرم، دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنابت
تصویر خنابت
بادساری (نخوت)
فرهنگ لغت هوشیار
سخت شدن استوار گشتن، سختی استواری محکمی، زفتی درشتی مقابل لینت، صولت مهابت مخوف بودن قدرت. سخت شدن، استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلافت
تصویر خلافت
((خِ فَ))
خلیفگی، جانشینی پیغمبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاعت
تصویر خلاعت
((خَ عَ))
افسار گسیختن، افسار برگرفتن، خودکامی، خویشتن کامی، نابسامانی، پریشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاب
تصویر خلاب
((خَ))
باتلاق، لجنزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاب
تصویر خلاب
((خِ))
فریفتن، مکر و حیله نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطابت
تصویر خطابت
((خَ بَ))
خطبه خواندن، سخنرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلابت
تصویر صلابت
((صَ بَ))
سخت و استوار شدن، استواری، مهابت
فرهنگ فارسی معین
جانشینی، خلیفگی، حکومت، حکومت اسلامی، پادشاهی، سلطنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پریشانی، نابسامانی، نافرمانی، خودرایی، خودسری، خودکامی، خویشتن کامی، نافرمانی، افسارگسیختگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسا، درشتی، سختی، شدت، صولت، عظمت، قوام، محکمی، مهابت، هیبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد