جدول جو
جدول جو

معنی خفرنج - جستجوی لغت در جدول جو

خفرنج(خَ فَ نَ)
نرم و نازک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرنج
تصویر فرنج
نیم تنۀ نظامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنج
تصویر فرنج
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بتفوز، بنفوز، پوز، بتپوز، فوز، برفوز، پتفوز
فرهانج، شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین می خواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک می کردند تا ریشه بدواند، شاخۀ تاک که در زیر زمین می کردند و سر آن را از جای دیگر بیرون می آوردند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ فَ / خَ رَ)
سبزه و گیاه خرفه را گویندو آنرا بعربی بقلهالحمقاء می نامند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خفرز در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
نفع. فایده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، عیش و طرب، ناز و غمزه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ)
مجسمه خصوصاً مجسمۀ مردمان بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ رُ)
خرطوم. لفج. پوزه. (یادداشت به خط مؤلف). پیرامون و اطراف دهان. (برهان) (اسدی) :
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج منش خشم آمد مگر.
(از کلیله و دمنۀ رودکی).
، شاخ بزرگی که چون آن را ببرند شاخهای کوچک از اطراف آن برآید. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
معرب افرنگ و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). افرنگ. (ناظم الاطباء). افرنگ همانا بمعنی فرنگ است. (آنندراج). رجوع به فرنگ و افرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
معرب فرانک یا فرنگ. یکی از قدیمترین جایها که این کلمه در میان مسلمین مستعمل شده است، در ترجمه دیسقوریدوس است که بزمان متوکل عباسی یعنی نیمۀ ماءه نهم میلادی کردند. رجوع به کلمه طراغلودیس و مشمش در مفردات ابن البیطار شود. (یادداشت دهخدا). گروهی است از مردم مغرب. (فرهنگ آنندراج). معرب افرنگ و بمعنای آن. (ناظم الاطباء). این کلمه را اعراب بطور کلی به اروپائیان اطلاق میکنند یعنی معرب لفظ فرنگ محرف فرانگ است. و در اصل نام قوم کوچکی از جنس ژرمن بوده و در قرن هشتم ونهم میلادی یعنی در اوائل ظهور اسلام اکثر نقاط فرانسه و آلمان را ضبط کرده و بتمام اروپای وسطی تسلط یافتند و سلاطین مقتدری از این گروه بوجود آمد و به این مناسبت مسلمانان اهالی آن سامان را چنین نامیدند. کلمات فرانسه و فرانسز نیز بهمین مناسبت لغوی بوجود آمد. و اسپانیاییها و انگلیسی ها هم مشمول این اطلاق بوده ولی رومیان و اهالی شبه جزیره بالکان و روسها مشمول این اطلاق نبودند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به النقود العربیه و تاریخ غازان ص 206 و 257 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ نَ)
لطیف و نرم جسم. (از اقرب الموارد) ، نرم تن و خوش خلقت و ترکیب. (از متن اللغه) ، کودک نیک پرورده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
فرنگیان شاخه بزرگی که چون آن را ببرند شاخه های کوچک از اطراف آن بر آید. نیم تنه نظامی. پیرامون دهان گرداگرد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرنج
تصویر افرنج
مردم اروپا
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفنج
تصویر خفنج
عیش و طرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنج
تصویر فرنج
((فِ رِ))
نیم تنه نظامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنج
تصویر فرنج
((فُ رُ))
پیرامون دهان، گرداگرد دهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفرج
تصویر خفرج
گیاهی است از تیره خرفه، جزو رده جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است، تخم آن در پزشکی به کار می رود، پرپهن، فرفهن، فرفین، بوخله،، بقله الحمقاء
فرهنگ فارسی معین