جدول جو
جدول جو

معنی خف - جستجوی لغت در جدول جو

خف
سبک، مقابل گران و سنگین، خفیف، کم وزن، ، چست، چالاک، چابک، راحت، آسان
تصویری از خف
تصویر خف
فرهنگ فارسی عمید
خف
هر چیز خشک مانند گیاه خشک یا پنبه که زود آتش می گیرد و برای روشن کردن آتش به کار می بردند، برای مثال کزاو بتکده گشت هامون چو کف / به آتش همه سوخته همچو خف (عنصری - ۳۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
خف
(خُف ف)
سپل شتر. سبل شتر. سول شتر. (از منتهی الارب). کف اشتر. کف فیل. (یادداشت بخط مؤلف). ج، اخفاف.
- ذوات الخف، اشتر و آنچه بدو ماند. (یادداشت بخط مؤلف).
، سم شترمرغ. سم دیگر حیوانات را جز شترمرغ خف نگویند، زمین درست، آنقدر کف پای مردم که بزمین رسد، شتر کلانسال، هر آنچه پوشند، موزه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خفاف.
- امثال:
رجع بخفی حنین، ناامید برگشت. خائب بازگشت کرد: قاموس بخفی حنین بازگردید. (تاریخ یمینی).
رجع حنین بخفیه، ناامید برگشت. رجوع به رجع بخفی حنین شود
لغت نامه دهخدا
خف
(خَ / خُ)
نوعی از آتشگیر است و آن گیاهی باشد نرم که زود آتش از چخماق در آن افتد و آنرا بعربی مرخ گویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، رکو و پنبۀ سوخته را گویندکه بجهت آتشگیره مهیا سازند. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). پده. پود. قو. قاو. بود. بد. حرّاق. پیفه. (یادداشت بخط مؤلف) :
آن سپهبد که زخم خنجر او
خف کند بر سر عدو مغفر.
فرخی.
مبارز را سر و تن پیش خسرو
چو بگراید عنان خنگ ویکران
یکی خوی گردد اندر زیر خوده
یکی خف گردد اندر زیر خفتان.
عنصری.
کزو بتکده گشت هامون چو کف
به آتش همه سوخته همچو خف.
عنصری.
لاله مشکین دل و عقیقین طرف است
چون آتشی اندر اوفتاده بخف است.
منوچهری.
خصمت بود بجنگ خف و تیرت آذرخش
تو همچو کوه و تیر بداندیش تو صدا.
اسدی.
معاذالله که من نالم ز خشمش
وگر شمشیر بارد ز آسمانش
بیک پف خف توان کردن مر او را
بیک لج پخچ هم کردن توانش.
یوسف عروضی (از فرهنگ اسدی چ پاول هورن).
تف سیاستش از دیو دمنه دوخته خف
کف کفایتش از سر فتنه ساخته شیر.
ابوالفرج رونی.
خوف آن داردکز حقد و حسد دشمن تو
آتش افروزد و بر آتش خود گردد خف.
سوزنی.
چون دو دیدی ماندی از هر طرف
آتشی در خف فتاد و رفت خف.
مولوی (مثنوی).
ناوک بر تو نرم خف است و دلم آتش
دارند نگه ز آتش افروخته خف را.
مختاری غزنوی.
آتش زند و سنگ شبانان را
از اطلس افلاک دهد چرخ برین خف.
شمس فخری.
- خف رگ، سست رگ. بی غیرت. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
ازین خف رگ موی کالیده ای
بدی سرکه بر روی مالیده ای.
سعدی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
خف
(تَ)
سبک گردیدن چیز. منه: خف الشیی ٔ خفا و خفه و خفیفاً، سبکی کردن و شتاب کردن. منه: خف الرجل، بزودی کوچ کردن قوم. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خف القوم خفا و خفوفاً و خفه، بانگ کردن کفتار. منه: خف الضبع خفا. (منتهی الارب) ، اطاعت کردن ماده خر خر نر را. منه: خف الاتن لعیرها، شتافتن بسوی دشمن. منه: خف الی العدو، اندک شدن قوم. منه: خف القوم، کم و اندک گردیدن رحمت کسان. منه: خفت رحمتهم، شتافتن کسی در خدمت کسی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خف فلان لفلان فی الخدمه خفه
لغت نامه دهخدا
خف
نهفت، پنهان، پوشیده
تصویری از خف
تصویر خف
فرهنگ لغت هوشیار
خف
((خَ))
آتشگیره، گیاه خشک که زود آتش بگیرد
تصویری از خف
تصویر خف
فرهنگ فارسی معین
خف
((خِ فِّ))
سبک، خفیف
تصویری از خف
تصویر خف
فرهنگ فارسی معین
خف
کمین، خم شدن، سر را خم کردن، ساکت و آرام، تنگی و خفگی سینه و نفس، کپک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خفافیه
تصویر خفافیه
سوسنگرد نام جایی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفت کش
تصویر خفت کش
رسوا زبونی پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفت روح
تصویر خفت روح
سبکی روح، صفای باطن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گره و حلقه کردن یک سر ریسمان عمل خفتن خفت کشیدن، سبکی، خفیفی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفایا
تصویر خفایا
جمع خفیه خفی نهفته ها نهانها خفایای اسرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفاشیات
تصویر خفاشیات
شواکیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفافیش
تصویر خفافیش
جمع خفیه، پوشیده ها پنهانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خف، موزه ها (تک خف) سبکینه ها هوشیار خرده سنج کفشگر کفش فروش کفش دوز موزه دوز
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را آنندراج به نادرست تازی دانسته کژاگند جوشن قسمی جامه کژ آگند که بهنگام جنگ میپوشیدند کژ آگند قز آکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفاش
تصویر خفاش
شب پره، شب پرک، شبکوره، شب پاره، و موش کور نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفاره
تصویر خفاره
مزد نگهبانی، پیمان، زینهار (امان)، نگهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفارت
تصویر خفارت
شرمگینی، نگهبانی، زینهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفت و خیز
تصویر خفت و خیز
آهستگی و تانی، تدریج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفته
تصویر خفته
خوابیده بخواب رفته خسپیده، جمع خفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتانیدن
تصویر خفتانیدن
خوابانیدن، غلتانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتگی
تصویر خفتگی
خوابیدگی حالت خواب، سستی رخوت (اندام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتن
تصویر خفتن
خواب کردن، خسبیدن، بخواب رفتن، بخواب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتیدن
تصویر خفتیدن
خوابیدن، بخواب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتیده
تصویر خفتیده
خفته خوابیده خسپیده
فرهنگ لغت هوشیار
سست، آب آشامیدنی دیو خار لاز گیاهان سنگینیی که بهنگام خواب شخص احساس کند بختک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفات
تصویر خفات
مرگ ناگاه ناگاه مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفت
تصویر خفت
کوته مایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خفه
تصویر خفه
خپه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خفیف
تصویر خفیف
کوچک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خفته
تصویر خفته
بالقوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خفگی
تصویر خفگی
اختناق
فرهنگ واژه فارسی سره