معنی خف - لغت نامه دهخدا
معنی خف
- خف
(خُف ف) - سپل شتر. سبل شتر. سول شتر. (از منتهی الارب). کف اشتر. کف فیل. (یادداشت بخط مؤلف). ج، اخفاف.
- ذوات الخف، اشتر و آنچه بدو ماند. (یادداشت بخط مؤلف).
، سم شترمرغ. سم دیگر حیوانات را جز شترمرغ خف نگویند، زمین درست، آنقدر کف پای مردم که بزمین رسد، شتر کلانسال، هر آنچه پوشند، موزه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خفاف.
- امثال:
رجع بخفی حنین، ناامید برگشت. خائب بازگشت کرد: قاموس بخفی حنین بازگردید. (تاریخ یمینی).
رجع حنین بخفیه، ناامید برگشت. رجوع به رجع بخفی حنین شود
لغت نامه دهخدا