جدول جو
جدول جو

معنی خف

خف
(تَ)
سبک گردیدن چیز. منه: خف الشیی ٔ خفا و خفه و خفیفاً، سبکی کردن و شتاب کردن. منه: خف الرجل، بزودی کوچ کردن قوم. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خف القوم خفا و خفوفاً و خفه، بانگ کردن کفتار. منه: خف الضبع خفا. (منتهی الارب) ، اطاعت کردن ماده خر خر نر را. منه: خف الاتن لعیرها، شتافتن بسوی دشمن. منه: خف الی العدو، اندک شدن قوم. منه: خف القوم، کم و اندک گردیدن رحمت کسان. منه: خفت رحمتهم، شتافتن کسی در خدمت کسی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خف فلان لفلان فی الخدمه خفه
لغت نامه دهخدا