جدول جو
جدول جو

معنی خطاپوش - جستجوی لغت در جدول جو

خطاپوش
(پَ)
شفیق. رحیم، کسی که از گناه و جرم اغماض می کند. (ناظم الاطباء). جرم پوش. (یادداشت بخط مؤلف). پوشندۀ خطا. (آنندراج) :
گر رحمت حق هست عطاباش و خطاپوش
تو رحمت حق بر همه آفاق عطائی.
خاقانی.
ای فلک بر درتو حلقه بگوش
هم خطاپوش و هم خطائی پوش.
نظامی.
پیر پیمانه کش ما که ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد.
حافظ.
آب رو می رود ای ابر خطاپوش ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم.
حافظ.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاشوش
تصویر خاشوش
داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، جاخشوک، جاغسوک، محصد، مخلب، منگال، جاخسوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاپوش
تصویر پاپوش
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پااوزار، پایدان، لخا، پاافزار، پایزار، لکا
پاپوش دوختن: کنایه از توطئه و پرونده سازی کردن برای کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد،
ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ
خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلالوش
تصویر خلالوش
شور و غوغا، سر و صدا، فتنه، آشوب، برای مثال گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی / تا خلق جهان را بفکندی به خلالوش (رودکی - ۵۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباپوش
تصویر قباپوش
کسی که قبا بر تن کند، پوشندۀ قبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراپوش
تصویر فراپوش
بیهوش، ازهوش رفته
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
هنگامه. غوغا. ستیز. مناقشه. بانگ. فریاد. آواز. شور مردمان، نیلوفر، دارو. دوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
نطعپوشان، کنایه از پهلوانان، چرا که وقت کشتی تنبان از چرم می پوشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به نطعی و نطعی پوش شود
لغت نامه دهخدا
پوشنده و دربرکننده ردا. که ردا بپوشد. که ردا دربرکند، کنایه از زاهد و درویش. (از فرهنگ زلیخای جامی) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
افشانندۀ عطا. عطابخش:
گر رحمت حق هست عطاپاش و خطاپوش
تو رحمت حق بر همه آفاق عطائی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ رِ)
پوشندۀ قبا:
غلام قامت آن لعبت قباپوشم
که از محبت رویش هزار جامه قباست.
سعدی (بدایع).
من ماه ندیده ام کله دار
من سرو ندیده ام قباپوش.
سعدی.
نگاری چابکی شنگی کله دار
ظریفی مهوشی ترکی قباپوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جرم پوشی. اغماض گناه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فتنه. آشوب. شور. هنگامه. غوغا. مشغله. غلغله. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). خراروش. خلاکوش. (یادداشت بخط مؤلف) :
گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی
تا خلق جهان را بفکندی بخلالوش.
رودکی.
چو لشکر بدان گوفه پرجوش گشت
جهان پر ز بانگ و خلالوش گشت.
فردوسی.
بکف جام می چشمۀ نوش گشت
هوا پر نوای خلالوش گشت.
اسدی (گرشاسبنامه).
با طاعت و با فکرت خلوت کن زیرا
مشغول شدستند سفیهان بخلالوش.
ناصرخسرو.
وصف خلق شاه می کردند دوش
سنبل و نسرین و ورد و پیلگوش
بلبلی بشنید و در زاری فتاد
در خلالوشش برآمد صد خروش.
فخری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بیهوشی. (آنندراج) (انجمن آرا). حماقت و گولی و ابلهی و نادانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
گناه بخش. (آنندراج). بخشایندۀ جرم و گناه. آمرزنده. (ناظم الاطباء) :
خداوند بخشندۀ دستگیر
کریم خطابخش پوزش پذیر.
سعدی.
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه، در 8500گزی شمال باختری هشتیان واقع است. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و سردسیر و سالم است. بدانجا 121 تن سکنۀ کردی زبان زندگی می کنند. آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا: غلات و توتون است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه ارابه رو دارد و در تابستان از راه هشتیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
آنکه عقل او برتر از دیگران است. (از آنندراج) :
در کندی شمشیر زبان قاتل سیفم
در پردۀ اندیشه خردپوش ظهیرم.
عرفی (دیوان چ جواهری ص 156)
لغت نامه دهخدا
پوشندۀ خاک، آغشته بخاک، خاک آلود، مستور در خاک:
زین خانه خاک پوش تاکی
زآن خوردن زهر و نوش تاکی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ / دِ)
پاک کننده خطا. زائل کننده خطا:
آب رو می رود ای ابر خطاشوی ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
صامت، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا پوش
تصویر خطا پوش
لغز پوش بزهپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطابخش
تصویر خطابخش
لغز بخش بزه بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خز پوش
تصویر خز پوش
بی سرپا، پست ناچیز، بی عار، رذل، لوطی، لا ابالی
فرهنگ لغت هوشیار
کفش پا افزار (مطلقا)، (خصوصا) کفش راحتی مخمل مزین به یراقهای طلا و دانه های الماس بدلی که یک قرن پیش زنان ایرانی در داخل منزل آنرا بپامیکردند، عایق و مانع و سدی که در راه پیشرفت یا زندگانی مردم ایجاد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراپوش
تصویر فراپوش
از هوش رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاپوش
تصویر پاپوش
کفش، پای افزار، مجازاً گرفتاری، دردسر
پاپوش درست کردن برای کسی: کنایه از برای کسی ایجاد دردسر کردن
پاپوش دوختن برای کسی: کنایه از توطئه کردن برای کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
ساکت، آرام، خامش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلالوش
تصویر خلالوش
((خَ))
غلغله، فتنه و آشوب
فرهنگ فارسی معین
جرم بخش، خطاپوش، معفو، بخشاینده، بخشایشگر، گناه بخش
متضاد: منتقم، انتقام جو، خطاکار، خاطی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
Mute, Muted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
немой , беззвучный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
stumm
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
німий , беззвучний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
niemy, cichy
دیکشنری فارسی به لهستانی