جدول جو
جدول جو

معنی خضر - جستجوی لغت در جدول جو

خضر
(پسرانه)
نام یکی از پیامبرآنکه طبق روایات چون به آب حیات دست یافت و از آن نوشید عمرجاویدان پیدا کرد
تصویری از خضر
تصویر خضر
فرهنگ نامهای ایرانی
خضر
سبزه، گیاه
تصویری از خضر
تصویر خضر
فرهنگ فارسی عمید
خضر
سبز، هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد، رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد به دست آید
تصویری از خضر
تصویر خضر
فرهنگ فارسی عمید
خضر
(خَ ضَ)
گیاه. سبزی. (یادداشت بخط مؤلف) :
باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ
راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر.
فرخی.
جود تو هنگام سحر
هم بر شجر هم بر خضر.
ناصرخسرو.
گل کن ز خون دیده همه خاک سجده گاه
زآن پیش کز گل تو همی بردمد خضر.
عطار.
گرچه خسبی آخر اندر رز نگر
این درختان بین و آثار خضر.
مولوی.
زاغ پوشیده سیه چون نوحه گر
در گلستان نوحه کرده بر خضر.
مولوی.
باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت برروید خضر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
خضر
(تِ بَ)
سبز گشتن رنگ، سبز شدن زراعت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، نرم و نازک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خضر
(خَ ضَ)
نازکی. نرمی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، شاخه های خرمابن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، شاخه های سبز خرمابن که برگ آنرا دور کرده باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خضر
(خَ ضِ)
شاخ درخت، کشت و زرع، ترۀ سبز. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، جای بسیار سبزناک، نوعی از درختان که در اواخر گرما سبز شود و برگ و بار بیرون آورد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خضر
(خَ ضِ)
سبز، نرم. نازک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خضر
(خُ)
نام قبیله ای است از تازیان که معروفند در تیراندازی. (از منتهی الارب).
- بنوالخضر، نام بطنی از قیس عیلان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خضر
(خُ)
جمع واژۀ اخضر وخضراء. منه: هم خضر المناکب، ایشان بسیار فراخ و خوشحالند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) :
حاجت گفتار نیست چونکه شناسد خرد
سندس خضر از پلاس عبقری از گوردین.
خاقانی.
دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامن کشان سندس خضرند و عبقری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
خضر
(خُ ضَ)
بقول. (منتهی الارب). جمع واژۀ خضره. (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خضر
(خِ)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. واقع در سه هزارگزی شمال خاوری همدان و دوهزارگزی خاور شوسۀ همدان به تهران. این دهکده در دشت قرار دارد با آب و هوای سردسیری و 228 تن سکنه. آب آنجا از قنات و چاه و محصول آنجا غلات، حبوبات، لبنیات و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایعدستی زنان قالی بافی و راه آن اتومبیل رو و فرودگاه طیاره همدان در باختر این ده واقع است. و زیارتگاهی بنام خضر نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
خضر
(خِ ضَ)
نام دیگر خضر پیغمبر است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خضر
سبز، شاخه درخت
تصویری از خضر
تصویر خضر
فرهنگ لغت هوشیار
خضر
((خَ ض))
سبز، شاخه درخت، زراعت، جای بسیار سبز
تصویری از خضر
تصویر خضر
فرهنگ فارسی معین
خضر
((خَ ضَ))
سبز شدن، به رنگ برگ درخت درآمدن
تصویری از خضر
تصویر خضر
فرهنگ فارسی معین
خضر
الیاس، پیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خضرا
تصویر خضرا
(دخترانه)
سبز، سبزه وار، چمن زار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خضرا
تصویر خضرا
سبز، برای مثال به سان مرغزار سبز رنگ اندر شده گردش / به یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرا (فرخی - ۱)، سبزه زار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خضرت
تصویر خضرت
سرسبزی، طراوت، شادابی، شادکامی، کامکاری
فرهنگ فارسی عمید
(خِ رِ)
چاه بسیارآب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، دریای بزرگ بسیارآب، هرچه بسیارباشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، جواد و بسیارعطا، مهتر و بردبار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خضارم، خضارمه، خضرمون
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ رَ)
نام زمین متعلق به محارب در نجدو گویند: از اعمال مدینه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام محلی است کنار راه تربت حیدریه به قائن، میان نجم آباد و علی آباد واقع در 324150 گزی مشهد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ ضَ)
منسوب به خضر که قبیله ای است از قیس. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضَ)
نام نوعی خرماست در حاجی آباد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
نام یکی از صحابیان است که در خدمت پیغمبر احترام بسیار داشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ رَ)
مؤنث خضر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ رَ)
واحد خضر، یعنی یک ترۀ سبز، یک درخت که در آخر گرما سبز شود و بار آورد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چمن کاری. جایی که چمن در آن کاشته اند: چون کولکی چنان دید خفض را بر خضرا برد، بنشاند و اندر پیش او. (تاریخ سیستان). برفتم تا باغ پیروزی، در آن خضرا که بودند هر یکی کرباس خلق پوشیده و همگان مدهوش و دلشده. (تاریخ بیهقی). نهم ذی الحجه و دویم روز آن عید کردند و امیر رضی الله عنه بدان خضرا آمد که بر زبر میدان است روی بدشت شابهار و بایستاد. (تاریخ بیهقی). دیگر روز بر خضرا ننشست برابر میدان. (تاریخ بیهقی). امیر صفه فرموده بود بر دیگر جانب باغ برابر خضرا صفه ای سخت بلند و پهناور. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام یکی از گنجهای هفتگانه پرویز. (یادداشت بخط مؤلف) :
دگر گنج کز در خوشاب بود
که بالاش یک تیر پرتاب بود
که خضرا نهادند نامش روان
همان نامور کاردان بخردان.
فردوسی.
دگر گنج خضرا و گنج عروس
کجا داشتیم از پی روز بوس.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضره
تصویر خضره
سبزی، تیره رنگی در اسپ ، گندمگونی در آدمی، نرمی و نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اخضر. توضیح درفارسی توجهی در استعمال آن بمذکر و مونث ندارند (بسان مرغزار سبز رنگ اندر شده گردش بیک ساعت ملون کرد روی گنبد خضرا) (فرخی)، سبزه، آسمان، آشکوب فوقانی عمارت، جمع خضر، گیاه سبز رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضرت
تصویر خضرت
سبزی گندمگونی، رنگ سبز، سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضرم
تصویر خضرم
چاه پر آب، دریای بزرگ مهتر بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضرت
تصویر خضرت
((خُ رَ))
سبزی، گندمگونی، رنگ سبز، سبزه
فرهنگ فارسی معین