جدول جو
جدول جو

معنی خشندی - جستجوی لغت در جدول جو

خشندی
(خُ نُ)
خشنودی:
وزین گوهران گوهر استوار
تن خشندی دیدم از روزگار.
فردوسی.
خشندی شاه جست باید و بس
تا شود کار چون نگارستان.
فرخی.
هر روز دولتی دگرو نو ولایتی
وان دولت و ولایت در خشندی خدای.
فرخی.
خرد ره نمایدش زی خشندیش
ازیرا خرد بس مبارک عصاست.
ناصرخسرو.
در آنچه جست همه خشندی سلطان جست
هر آنچه کرد ز بهر رضای یزدان کرد.
مسعودسعد.
گشاده دست بزخم و به بسته تنگ میان
زبهر خشندی و عفو ایزد دادار.
مسعودسعد.
هیچ سائل بخشندی و بخشم
لادر ابروی او ندیده بچشم.
سنایی
لغت نامه دهخدا
خشندی
خشنودی
تصویری از خشندی
تصویر خشندی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشنودی
تصویر خشنودی
خرسندی، خوشحالی، شادی و شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشندی
تصویر پشندی
تهیه شده و به عمل آمده در پشند مثلاً سیب زمینی پشندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشنی
تصویر خشنی
خودفروش، روسپی، خودنما، خودستا، لاف زن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ نُ)
ناخشنودی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خرسندی. خوشحالی. رضا. رضامند. قبول خاطر جمعی. (ناظم الاطباء). رضوان. رضا. (از ربنجنی). رضایت. مرضات. (یادداشت بخط مؤلف) :
هر آن کس که خشنودی شاه جست
زمین را بخون دلیران بشست
بیابد ز من خلعت شهریار
بود در جهان نام اویادگار.
فردوسی.
بجستیم خشنودی دادگر
ز بخشش بکوشش ندیدم گذر.
فردوسی.
نه چیز و نه دانش نه رای و هنر
نه دین ونه خشنودی دادگر.
فردوسی.
مباد کز پی خشنودی مهار رئیس
که پادشاه را در ملک دل بیازارم.
خاقانی.
او را بخشنودی و مدارا گسل کن. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
عمر بخشنودی دلها گذار
تا ز تو خشنود بود کردگار.
نظامی.
نپندارم این زشت نامی نکوست
بخشنودی دشمن آزار دوست.
سعدی (بوستان).
، مقابل خشمگینی. مقابل غضبناکی:
جز بخشنودی و خشم ایزد و پیغمبرش
من ندارم از کسی در دل نه خوف و نه رجا.
ناصرخسرو.
- برای خشنودی خدا، طلباً لمرضات اﷲ. (یادداشت بخط مؤلف).
- خشنودی خدا، رضایت خدا: و رضا و خشنودی خدای تعالی هم خواهم. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ)
مخفف خوشنود. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
چو ما خشندیم از تو فرزانه رای
تو جاوید خشنود باش از خدای.
اسدی (گرشاسب نامه).
گر بجان خرمی دو اسبه در آی
ور بدل خشندی خر اندرکش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ)
درشتی. زبری. ناهمواری
لغت نامه دهخدا
(خُ)
زن فاحشه. زن فاجره. زانیه. روسپی. جنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان قاطع) :
دشمن آل علی دانی که کیست
آن پدر کشخان و مادر خشنی است.
بندار رازی (از فرهنگ جهانگیری).
اوباش آفرینش و خشنی طبیعتند.
خاقانی.
بروی زال و بسرخاب پنبه و ابره
بحیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
محمد بن عبدالله بن جعفر خشنی فقیه اندلسی بسال 539 هجری قمری مردم مرسیه امارت آن ناحیت را به عهدۀ او واگذاردند. و به امیر ناصرالدین لله ملقب شد و بسال 540 نزدیک غرناطه در جنگی کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 7 ص 106 ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نُ)
خوشنودی. خرسندی:
که بر دین پاکیزۀ ایزدی
ز تو هست دادار را خوشندی.
فردوسی.
بخوشندی چه کنی چون چنین کنی بغضب.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خَشَ دَ / دِ)
هوام خسنده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ دا)
رجل خبندی، مردپرگوشت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) مرد چاق پرگوشت. مرد سمین پرگوشت. مرد فربه پرگوشت. ج، خباند
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ)
صدرالدین محمد بن عبداللطیف بن ثابت خجندی بسال 542 هجری قمری اصفهان را تسلیم محمد و ملکشاه پسران محمود بن محمد ملکشاه سلجوقی نمود. لهذا سلطان مسعود بن محمد بر او خشمناک گشت، ناچار او و برادرش جمال از اصفهان بیرون رفتند وبخدمت جمال الدین جواد وزیر موصل و کریم معروف پناه بردند. (از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 355). و رجوع به تاریخ السلجوقیه عمادالدین کاتب شود
ابوالمظفر بن محمد بن ثابت خجندی از بزرگان خجندیان اصفهان و در سنه 496 هجری قمری در ری حین وعظ بر دست مرد علوی کشته شد. (از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 354) و رجوع به تاریخ گزیده چ نوائی ص 690 شود
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ)
منسوب به ’خجند’ که شهر کبیر پرنعمتی است. (از انساب سمعانی). منسوب به ’خجنده’ رجوع به ’خجند’ و ’خجنده’ شود:
خاقانی اگر چه هست میری
در پیش خجندیان غلامی است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ)
منسوب به پشند طهران. قسمی سیب زمینی از نوع خوب
لغت نامه دهخدا
کوه پشندی، کوهی در نواحی رود دونه در شمال غربی بجنورد
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشنی
تصویر خشنی
زن فاجره، زن فاحشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشند
تصویر خشند
راضی، شاد شادمان خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشندی
تصویر پشندی
منسوب به پشند. یا سیب زمینی پشندی. سیب زمینی از نوع خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنودی
تصویر خشنودی
رضایت رضا، شادی شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخشندی
تصویر ناخشندی
ناخشنودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنودی
تصویر خشنودی
خرسندی، شادمانی
فرهنگ فارسی معین
ارضا، تراضی، خرسندی، خوشحالی، رضامندی، رضایت، شادمانی، شادی
متضاد: ناخشنودی، ناخرسندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پی ریز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی