خرسندی. خوشحالی. رضا. رضامند. قبول خاطر جمعی. (ناظم الاطباء). رضوان. رضا. (از ربنجنی). رضایت. مرضات. (یادداشت بخط مؤلف) : هر آن کس که خشنودی شاه جست زمین را بخون دلیران بشست بیابد ز من خلعت شهریار بود در جهان نام اویادگار. فردوسی. بجستیم خشنودی دادگر ز بخشش بکوشش ندیدم گذر. فردوسی. نه چیز و نه دانش نه رای و هنر نه دین ونه خشنودی دادگر. فردوسی. مباد کز پی خشنودی مهار رئیس که پادشاه را در ملک دل بیازارم. خاقانی. او را بخشنودی و مدارا گسل کن. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). عمر بخشنودی دلها گذار تا ز تو خشنود بود کردگار. نظامی. نپندارم این زشت نامی نکوست بخشنودی دشمن آزار دوست. سعدی (بوستان). ، مقابل خشمگینی. مقابل غضبناکی: جز بخشنودی و خشم ایزد و پیغمبرش من ندارم از کسی در دل نه خوف و نه رجا. ناصرخسرو. - برای خشنودی خدا، طلباً لمرضات اﷲ. (یادداشت بخط مؤلف). - خشنودی خدا، رضایت خدا: و رضا و خشنودی خدای تعالی هم خواهم. (نوروزنامه)