خشنودی: وزین گوهران گوهر استوار تن خشندی دیدم از روزگار. فردوسی. خشندی شاه جست باید و بس تا شود کار چون نگارستان. فرخی. هر روز دولتی دگرو نو ولایتی وان دولت و ولایت در خشندی خدای. فرخی. خرد ره نمایدش زی خشندیش ازیرا خرد بس مبارک عصاست. ناصرخسرو. در آنچه جست همه خشندی سلطان جست هر آنچه کرد ز بهر رضای یزدان کرد. مسعودسعد. گشاده دست بزخم و به بسته تنگ میان زبهر خشندی و عفو ایزد دادار. مسعودسعد. هیچ سائل بخشندی و بخشم لادر ابروی او ندیده بچشم. سنایی