جدول جو
جدول جو

معنی خسپانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خسپانیدن
(دَ)
لگد زدن فرمودن و پایمال کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خسپانیدن
(گَ / گُو دَ)
استراحت کنانیدن و آرام کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). خوابانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، خسپیدن کنانیدن، اطفای آتش کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). خاموش کردن. نشاندن آتش. فرونشاندن آتش و چراغ را. کشتن آتش. (یادداشت بخط مؤلف) : و چراغی که خواهد خفتن نخسپانید. (ترجمه دیاتسارون ص 122). و نور در تاریکی وتاریکی نور را نخسپانید. (ترجمه دیاتسارون ص 61)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخسانیدن
تصویر پخسانیدن
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، بخسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیزانیدن
تصویر خیزانیدن
خیز دادن، جهاندن، کسی را از زمین بلند کردن و به حالت ایستاده درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسرانیدن
تصویر فسرانیدن
منجمد کردن، فسرده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخسانیدن
تصویر بخسانیدن
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، برای مثال از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی / به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی (رودکی - ۵۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو شُ دَ)
به دندان ریش کردن. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف) :
دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید
بی شک نهنگ دارد دل را همی خساید
ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید.
رودکی.
اغافه، خسانیدن شاخ غاف و جز آنرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
خسپانیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خسپانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لو لَ / لِ کَ دَ)
چسپاندن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). دوسانیدن. دو چیز را بهم ملصق کردن. چفسانیدن. چسبانیدن. بشلانیدن. دو یا چند چیز را بوسیلۀ سریش یا انواع دیگر چسپ ها بهم چسپاندن. الزاز. الزاق. الساق. الصاق. لطّ. (منتهی الارب). رجوع به چسپاندن شود، میل دادن. اماله. استماله. (محمد دهار). اضلاع. (تاج المصادر بیهقی) : الاستماله، سوی خود چسپانیدن. (مجمل اللغه). صور. (تاج المصادر بیهقی). اجناح. (زوزنی). اکفاء. (محمد دهار). مایل کردن. منحرف کردن
لغت نامه دهخدا
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیپانیدن
تصویر شیپانیدن
مخلوط کردن با آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبانیدن
تصویر تسبانیدن
گرم کردن، خفه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جهاندن بجست وا داشتن، از زمین بلند کردن و سر پا نگاهداشتن کسی را، لغزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
خیسانید خیساند خواهد خیسانید بخیسان خیساننده خیسانیده) ترکردن مرطوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشانیدن
تصویر خوشانیدن
خشک کردن خشکانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانیدن
تصویر خندانیدن
بخنده درآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبانیدن
تصویر خنبانیدن
تقلید کردن، گفتگوها و حرکات و سکنات مردم را بطور تمسخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخسانیدن
تصویر پخسانیدن
پژمرده کردن از غم بخسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسپانیدن
تصویر چسپانیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسپاندن
تصویر خسپاندن
خواباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستوانیدن
تصویر خستوانیدن
اعتراف داشتن، اعتراف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
پاره کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستانیدن
تصویر رستانیدن
رویانیدن، رویاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسبانیدن
تصویر چسبانیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتانیدن
تصویر خفتانیدن
خوابانیدن، غلتانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خشک کردن آب و رطوبت چیزی را گرفتن (بوسیله حرارت دادن یا در آفتاب گذاشتن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
((بِ سَ دَ))
پاره کردن. شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخسانیدن
تصویر پخسانیدن
((پَ دَ))
رنجاندن، آزرده ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسبانیدن
تصویر چسبانیدن
((چَ دَ))
چسباند، متصل کردن دو چیز به هم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوشانیدن
تصویر خوشانیدن
((خُ دَ))
خشک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
((خُ دَ))
به خوردن واداشتن، خوراندن
فرهنگ فارسی معین