جدول جو
جدول جو

معنی خسره - جستجوی لغت در جدول جو

خسره
(خُ سُ رِ)
پدرزن، مادرزن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خسره
(خُ سُ رِ)
نام یکی از پادشاهان پارتی است و پسر فیروز بن هرمزان است. در شرح حال او می گویند قبل از آنکه پدرش درگذرد او استقلالی بهمرسانید و خود را زمامدار فرض می کرد تا آنکه پدر او را بحبس انداخت و بعد از چندی از حبس بدرآوردش و گفت پسر این بود جزای کسی که قبل از وقت کاری قصد آن کار دارد تو می بایست صبر می کردی تا نوبۀ سلطنت می رسید و آنگاه استقلال می ورزیدی. باری او بعد از پدر بسلطنت رسید و با عقل و کیاست کار کرد او محب عقل بود و در این باره گویند: یکی از روزهای مهرجان او بار داد تا هدایائی را که برای او آورده بودند بپذیرد فرستادۀ مؤبدان موبذ طبقی از طلا که روی آن را با دستمالی از ابریشم بافت اسکندریه پوشیده بودند تقدیم کرد شاه دستمال را برداشته دید بر طبق دو پارچه زغالی است، خاموش و در حیرت شد، که چرا چنین هدیۀ ناقابلی را بر چنین طبق گرانبها جا داده اند بعد او گفت یقین دارم که مقصود دادن درس است کس فرستید تا موبد نزد من آید او درحال حاضر شده و خسرو سوءالی که می خواست بکند کرد. موبد جواب داد: ای شاه بدان که این چند روز را من در نزدیکی جنگلی که می سوخت بسر بردم آتش چنان شدید بود که جنگل را فروگرفته بود و درختان می سوخت. در این وقت دیدم که شاهینی به دراجه ای حمله کرد و او از ترس به آتش پناه برد و شاهین در درون آتش هم او را تعقیب کرد تا هر دو مرغ در آتش سوخته ذغال گردیدند من این دو ذغال را برداشتم و از این قضیه این قاعده اخلاقی را نتیجه گرفتم: وقتی که انسان از دشمنی بیمناک است نباید از شدت ترس به وسائلی دست بزند که باعث فنای او گردد چنانکه دراجه در مقابل شاهین چنین کرد و نیز انسان نباید برای تحصیل مال دنیا آنقدر حریص باشد که هلاک شود چنانکه شاهین از حرص زیاد چنین شد. خسرو را این هدیه و قول نیکو آمد و تمام روز را با موبد گذراند. مدت سلطنت او چهل و هفت سال بود. (از ایران باستان ص 2563 و 2564)
لغت نامه دهخدا
خسره
(خُ رِ)
پدرزن، مادرزن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خسره
(خَ رِ)
جنبان. متحرک. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 381)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خسرو
تصویر خسرو
(پسرانه)
مشهور، نیک نام، پادشاه، نیکنام، دارای آوازه نیکی، لقب چند تن از پادشاهان ساسانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله کیخسرو پادشاه کیانی وخسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاره
تصویر خاره
(دخترانه)
خارا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوره
تصویر خوره
خرزهره، درختچه ای زینتی، بوته مانند و سمّی، با شاخه های باریک، گل های سرخ، سفید یا صورتی و برگ های دراز
زقّوم، جار، دفلیٰ، سمّ الحمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیره
تصویر خیره
ویژگی حالت چشم هنگام بادقت نگاه کردن به یک چیز، در علم زیست شناسی خیری
کنایه از با حالت فرومانده از حیرت و شگفتی، باسرگشتگی، باحیرت، برای مثال ملک در سخن گفتنش خیره ماند / سر دست فرماندهی برفشاند (سعدی۱ - ۴۹)
خیره کننده، بی سبب، به بیهودگی، برای مثال هر که تواند که فرشته شود / خیره چرا باشد دیو و ستور (انوری - ۶۵۴)
کنایه از بی پروا، گستاخ، سرکش، بی شرم، برای مثال همه پیش من جنگجوی آمدند / چنان خیره و پوی پوی آمدند (فردوسی - ۱/۲۲۳)
خیره شدن: از روی حیرت و شگفتی به چیزی چشم دوختن، حیران و متحیر شدن
خیره کردن (ساختن): حیران و سرگردان ساختن، کنایه از به شگفتی انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطره
تصویر خطره
خطرت، هر اندیشه ای که بر ذهن وارد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسره
تصویر کسره
تکه ای از یک چیز شکسته و خرد شده، تکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسره
تصویر اسره
خاندان، دودمان، عائله، خانواده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسره
تصویر کسره
حرکت زیر حرف و علامت آن، زیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمره
تصویر خمره
خمچه، خم کوچک، خمبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبره
تصویر خبره
متخصص، کارشناس، خبرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاره
تصویر خاره
سنگ سخت، سنگ خارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذره
تصویر خذره
جمع خذره، باد فره باد فره بادریسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسره
تصویر بسره
نو دمیده از گیاه یک دانه غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسره
تصویر دسره
از دو طرف یا از دو جانب
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار، بیگار کسی که او را به بیگاری (کار بی مزد) گرفته باشند، خریش خنده خریش کسی که او را دست انداخته و ریشخند کنند مجرگ بیگارگیر، ریشخندگر افسوسگر مطیع فرمانبردار، مقهور زیردست، کسی که مورد ریشخند واقع شود مسخره، کسی که بکار بیمزد و مواجب گمارده شود، ستور یا کشتی که بار و بنه شاه را مفت و بدون پرداخت کرایه حمل کند، زیر دست، کار بیمزد و اجرت، تمسخر لاغ فسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره
تصویر خیره
بدخواه، بد اندیش، ستمگر، آزار دهنده، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
هر چه که چیزیرا بخورد و نابود کند، مانند بیماری جذام نور، پرتو، فروغ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته خمره خاز مایه (خمیر مایه)، لرد می درد، گلغونه، بوی خوش خم کوچک خمچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفره
تصویر خفره
پیمان، پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خساره
تصویر خساره
گمراهی ویزار ویزایش زیانمندی، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسرک
تصویر خسرک
خسر (من باب تحبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسرو
تصویر خسرو
پادشاه، قیصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزره
تصویر خزره
پشت درد لوچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسره
تصویر آسره
دوال
فرهنگ لغت هوشیار
بدل گذشتن، چیزی که که بر دل گذرد از احکام طریقت، قلب (باعتبار تسمیه حال باسم محل)، ادعیه ای که خوانده شود، جمع خطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدره
تصویر خدره
ریزه و خرده، شراره آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبره
تصویر خبره
آگاهی یافتن، معرفت پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضره
تصویر خضره
سبزی، تیره رنگی در اسپ ، گندمگونی در آدمی، نرمی و نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسره
تصویر آسره
دوال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوره
تصویر خوره
آکله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبره
تصویر خبره
کارشناس، زبردست
فرهنگ واژه فارسی سره