جدول جو
جدول جو

معنی خزز - جستجوی لغت در جدول جو

خزز(خُ زَ)
خرگوش نر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). ج، خزّان، اخزّه
لغت نامه دهخدا
خزز(خُ زَ)
اسبی است مر بنی یربوع را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خزز(خُ زَ)
ابن معصب. از محدثان بوده است. (از منتهی الارب). در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبز
تصویر خبز
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیز
تصویر خیز
خاستن، پرش، جهش، پسوند متصل به واژه به معنای خیزنده مثلاً حاصل خیز، سبک خیز، سحرخیز، شب خیز، بلند شدن
خیزیدن
خیز برداشتن: جستن، جهیدن
خیز کردن: جستن، جهیدن، خیز برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزل
تصویر خزل
اخزل، در علم عروض شعری که در آن متفاعلن به مفتعلن تغییر یافته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزف
تصویر خزف
سفالی، آنچه از جنس سفال باشد مثلاً کوزۀ سفالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزی
تصویر خزی
خوار شدن، پست شدن، رسوا شدن، خواری، رسوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاز
تصویر خاز
سنگ پا
نوعی پارچۀ کتان
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج برای مثال ز روی کسوت اگرچند امتیازی نیست / ولیک اطلس و اکسون توان شناخت ز خاز (ابن یمین - ۱۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرز
تصویر خرز
دوختن، مهره، دانه های شیشه ای و گلی، صدف و مانند آنکه به نخ کشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مُخَزْ زِ)
تنگ کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تنگ می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَزْ زَ)
جدار مخزز، دیوار خار نهاده. (دهار) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیز
تصویر خیز
خیزنده، بلند شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوز
تصویر خوز
دشمنی، خصومت، عداوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرز
تصویر خرز
مهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزر
تصویر خزر
خرد و تنگ گردیدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزف
تصویر خزف
سفال
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی رستنی که جزو شاخه نهانزادان است و ساقه و برگ دارد ولی ریشه و گل ندارد و بجای ریشه دارای کرکهای ریز در پایین ساقه است که گیاه بوسیله آنها مواد غذایی را جذب میکند. بعضی از اقسام آن هم ساقه ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزز
تصویر حزز
سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاز
تصویر خاز
چرک بدن و جامه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزق
تصویر خزق
نیزه زدن، به آماج خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزی
تصویر خزی
پست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبز
تصویر خبز
نان خورانیدن، نان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزوز
تصویر خزوز
جمع خز، از پارسی خزها جامه های خز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزو
تصویر خزو
کیفر دادن، دارا شدن، باز داشتن، دشمنی کردن، راماندن رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزن
تصویر خزن
ذخیره کردن مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزل
تصویر خزل
بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزک
تصویر خزک
ستیهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاز
تصویر خاز
چرک، ریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاز
تصویر خاز
نوعی پارچه کتانی مانند متقال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرز
تصویر خرز
((خَ))
مهره، آن چه که مانند مهره به رشته کشند
فرهنگ فارسی معین
((خَ زِ))
نوعی رستنی نهانزا که ساقه و برگ دارد اما گل و ریشه ندارد. بعضی از آن ها ساقه هم ندارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزن
تصویر خزن
((خَ))
اندوختن مال، پوشیده داشتن راز، نگهداری زبان از سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزف
تصویر خزف
((خَ زَ))
سفال، هر چیز گلی که در آتش پخته شده باشده
فرهنگ فارسی معین
((خَ زَ))
قومی که در سواحل غربی دریای خزر می زیستند و امروزه از میان رفته اند
فرهنگ فارسی معین