جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خاز

خاز

خاز
سنگ پا
نوعی پارچۀ کتان
چِرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پیخ، پَژ، فَژ، کورَس، کُرَس، کُرسِه، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، دَرَن، قَیح، کَلچ، کَلَخج، کِلَنج برای مِثال ز روی کسوت اگرچند امتیازی نیست / ولیک اطلس و اکسون توان شناخت ز خاز (ابن یمین - ۱۱۱)
خاز
فرهنگ فارسی عمید

خاز

خاز
چرک بدن و جامه را گویند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (رشیدی)، چرک و ریم و کثافت را گویند، (برهان قاطع)، چرک بود و آن را شوخ نیز خوانند و بتازی وسخ گویند، (فرهنگ جهانگیری)، ریم اندام، (شرفنامۀ منیری)، دَنَس، دَرَن، وَسَخ، (مهذب الاسماء)، کَلَچخ:
تو خاز غصه و غم از لباس عیش رهی
به آب لطف و به صابون التفات بشوی،
بدیع یوسفی (از آنندراج) (رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365)،
، صلموخ، خاز گوش، (مهذب الاسماء)، چرک گوش، سنگ پا، (آنندراج) (برهان) (رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) :
زآرزوی پایبوس شهریار
داشتم روی دژم چون سنگ خاز،
نزاری قهستانی (از آنندراج) (رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 365)،
، نوعی از جامۀ کتان باشد، (آنندراج) (برهان قاطع) (رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) :
ز روی کسوت اگر چند امتیازی نیست
ولیک اطلس و اکسون توان شناخت از خاز،
ابن یمین (از آنندراج) (رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 365)،
و فاضلترین سبب از اسباب رجحان این بازار بر بازارهای جهان آنکه در یک رستۀ آن کمتر متاع باتفاق آفاق و بیشتر وجود خاص (؟!!) در ممالک عراق ریسمان و جامه های کرباسینه می فروشند، یک مثقال بسی و شش درم و از آن مقنع و خاز می بافند که یک خروار قماش از آن بقیمت ده خروار حریر زربفت مصر و دیگر سواد اعظم زیادت می آید و بر مصداق این دعوی بندۀ مترجم عیان و رأی العین گواه دارد که خبر کاذب و قول امین که روزی در تتبع و استقراء این قضیه بتحقیق برخی از نرخی از این متاع غریب مشغول بحضور چند خواجه بزاز معتمد یکی دو شخص استادان این صنعت حاضر بودند و یک جفت مقنع کنفی در دست، از ایشان استدعا رفته و بتفرج مشغول، از کیفیت مثمن و کمیت ثمن در اخذ و عطا استفساری می رفت، بعد از اتمام و قعود و قیام و سخت و سست در کلام گفت یک سخن وزن این هر دو سه مثقال است و بر چهار سوی بازار پنج شش کدخدای هفت روز است تا بده گونه شفاعت بیست دینار از ما می خرند و ما نمی فروشیم، (از ترجمه محاسن اصفهان ص 55)
لغت نامه دهخدا