جدول جو
جدول جو

معنی خرکاره - جستجوی لغت در جدول جو

خرکاره
کره خر، در مقام توهین گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جدکاره
تصویر جدکاره
رای ها و اندیشه های مختلف، تدبیرها و روش های مختلف، برای مثال جهانیان را دیدم بسی ز هر مذهب / بسی بدیدم از گونه گونه جدکاره (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرکار
تصویر خرکار
پر کار و قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیکاره
تصویر بیکاره
بیکار، بی هنر، ولگرد، بی فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمهره
تصویر خرمهره
نوعی مهرۀ درشت و بی ارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر می بندند، برای مثال اگر ژاله هر قطره ای در شدی / چو خر مهره بازار از او پر شدی (سعدی۱ - ۱۰۳)، نوعی بوق کوچک از جنس صدف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرزهره
تصویر خرزهره
درختچه ای زینتی، بوته مانند و سمّی، با شاخه های باریک، گل های سرخ، سفید یا صورتی و برگ های دراز
زقّوم، جار، خوره، دفلیٰ، سمّ الحمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشکاره
تصویر آشکاره
آشکار، آشکارا، پدیدار، پیدا، نمایان، برای مثال فرصت شمر طریقۀ رندی که این نشان / چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست (حافظ - ۱۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک اره
تصویر خاک اره
ریزه های چوب حاصل از اره کردن چوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرکاره
تصویر هرکاره
کسی که هرکاری را بلد باشد و به همۀ کارها دست بزند، همه کاره
دیگ سنگی که در آن آش یا آبگوشت طبخ می کنند
پیک، قاصد
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، آیشنه، زبان گیر، متجسّس، ایشه، خبرکش، منهی، رافع، راید
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
معتاد. عادت شده، همدم. مونس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ کُرْ رَ / رِ)
کره خر. جحش. تولب. جحشه. عیر. عفا. خداقی ّ. عهو. لکع. مسحل. عطعط. عفوه. هنبر. (یادداشت بخط مؤلف) :
تا خرکره بودی آن میره
بودی و من از غم تو می میر
در پیر خری بمن رمیدی
وآنگه گویی که من خر میر.
سوزنی.
مگر خواهد خر شاعر که از خرکرگان وز وی
چو تیم خرفروشان می شود دیوان اشعارم.
سوزنی.
خر خمخانه را آزاد کردم
دل خرکرگان را شاد کردم.
سوزنی.
گه گه که در افادت درسی کند شروع
تا همچو خویش خرکره را درس خوان کند.
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج).
- امثال:
شب خرکره طاووس نماید، نظیر: در شب گربه سمور است.
، طفل نافهم. طفل احمق. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ، رَ / رِ)
پرکار، پرکاله. (جهانگیری). وصله:
بر خرقۀ تسلیم زن از سوزن اخلاص
یک رقعۀ پرکارۀ ارباب حقایق.
نزاری قهستانی (از جهانگیری).
لیکن این بیت برای معنی فوق رسا نیست
لغت نامه دهخدا
(خَرْ، رَ / رِ)
سر خر که برای رفع چشم زخم در میان باغها بالای چوبی نصب کنند. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
معرب خرگاه. رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 262 و 264 شود:
هفت خاتون را در این خرکاه سبز
راه این درگاه والا دیده ام.
خاقانی.
بر درش بسته میان خرکاه وار
شاه این خرکاه مینا دیده ام.
خاقانی.
عیسی کده خرکاه او وز دلو یوسف چاه او
در حوت یونس گاه او بر سان نو پرداخته.
خاقانی.
- خرکاه ماه،خرگاه ماه. خرگاه مه. خرگه مه. خرمن ماه. خرمن مه. این ترکیبات برای آن دائرۀ ملون است که گاهگاه گرد ماه پدید آید. (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آنکه بسیار کار کند بی ماندگی. سخت پرکار. آنکه بسیار کار کند و مانده نشود. (یادداشت بخط مؤلف) ، کسی که کارش حمل هیزم و خاک کوه با الاغ و اسب باشد (در لهجۀ گناباد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ)
آوازی که بسبب گریۀ بسیار از گلو برآید. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، صدای آبی که از جای بلند فروریزد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را رَ)
نام موضعی است بقرب سیلحون از نواحی کوفه. از این نام در فتوح ذکری شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
صفت و حالت خرکار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرکار
تصویر خرکار
سخت پرکار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است بوته مانند از تیره های نزدیک تیره زیتونیان دارای شاخه های باریک با گلهای سرخ و سفید و برگهای دراز شبیه ببرگ بیدوسه تایی و تلخ و سمی از گیاهان زینتی است دفلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرجاره
تصویر جرجاره
آسیا سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباره
تصویر برباره
حجره ای که بالای حجره دیگر باشد بالا خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکاره
تصویر آشکاره
آشکارآشکارا، هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرواره
تصویر آرواره
استخوانهای بالا وپایین دهان، فک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخرکار
تصویر آخرکار
انتهاوعاقبت ونهایت امر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکاره
تصویر بیکاره
بیکار، بیهنر، ولگرد، بیفایده بیسود بیمصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برواره
تصویر برواره
بالای حجره، تاقچه بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکره
تصویر خرکره
کره خر بچه خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکاره
تصویر هرکاره
همه کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
کشت و زرع کشاورزی حرث، (توسعا) مزرع مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکار
تصویر خرکار
((خَ))
آن که بسیار کار کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرکاره
تصویر هرکاره
((هَ رِ))
همه کاره، کسی که به هر کاری دست بزند، پیک، قاصد، جاسوس، دیگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخرکار
تصویر آخرکار
پایان کار، دست پس، سرانجام
فرهنگ واژه فارسی سره
پرکار، بسیارفعال، پرتحرک
متضاد: کم کار، کند، کم تحرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرکار، کسی که با خر، کرایه کشی کند
فرهنگ گویش مازندرانی