جدول جو
جدول جو

معنی خروشک - جستجوی لغت در جدول جو

خروشک
گیاهی که ساقه ی آن به جای هیزم مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروش
تصویر خروش
(پسرانه)
فریاد، بانگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خروک
تصویر خروک
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروشک
تصویر فروشک
بلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، فروشه، افشه، برغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروهک
تصویر خروهک
مرجان، جانور بی مهرۀ دریایی که مانند گیاه به زمین چسبیده است، بقایای قرمز رنگ این جانور که در جواهرسازی به کار می رود، سنگ شجری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرگوشک
تصویر خرگوشک
گلی با برگ های بزرگ و پهن شبیه گوش خرگوش و پرزهایی مانند پرز ماهوت و گل هایی زرد رنگ و گلبرگ هایی سست، گل ماهوتی، ماهور، گل ماهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروش
تصویر خروش
بانگ، فریاد، بن مضارع خروشیدن
فرهنگ فارسی عمید
بیماری التهاب گلو که بیشتر در کودکان شیوع دارد و باعث سرفه و تغییر صدا می شود، لارنژیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروشک
تصویر بروشک
خاک، گرد، غبار
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
جمع واژۀ خرش. (منتهی الارب). رجوع به خرش شود
لغت نامه دهخدا
(خُ هََ)
بسّد. مرجان. (برهان قاطع). مرجان نوشته اند همانا رعایت سرخی تاج خروه را کرده اند و آنرا خروهک نیز گویند و خروه بمعنی خروس است چنانکه گذشت، مرجان عربی است. (از انجمن آرای ناصری) : وجنس (من البسد) یسمی خروهک... و هو تشبیه لاصل البسدبقلنسوهالدیک. (از الجماهر بیرونی صص 191- 192)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گیاهی باشد که زنان جهت زیاد شدن شیر خورند. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ وَ)
سرگین گردانک را گویند که خنفساست و آنرا بشیرازی خروک تس کس گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ شَ)
بلغور است و آن غله ای باشد که در آسیا اندازند تا خرد شود و بشکند. (برهان). و از آن طعام کرده بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا). بلغور. (از فرهنگ اسدی). رجوع به فروشه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
خریطۀ چرمین که نعلبندان در آن ابزار کار نهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
تصغیر خروس. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، نام جانوریست سرخ رنگ و بیشتر در حمامها بهم میرسد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، گوشت پاره ای را گویند که بر دهن فرج زنان می باشد و آنرا بعربی بظر گویند. خروس. خروسه. گندمک. بظر. (زمخشری). چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف) ، پوست ختنه گاه مردان را گویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ورم با تشنج حلقوم که بیشتر در کودکان عارض میشود و بر اثر آن کودک بگاه سرفه چون خروس صدا می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
حسن بیک. یکی از شعرای متأخر تبریز است و این بیت از اوست:
پیر مغان اگر قدحت پر نمیدهد
بستان و دم مزن که تهی از اشاره نیست.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ کُ شَ)
نوعی خرمای شهداد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ / بُ / بِ)
آهنگر. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نعلبند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ شَ)
خاک، که به عربی تراب گویند. (از برهان) (از لغت فرس اسدی) :
در شب هجرم که سر زد گریۀ با دود آه
در بروشک از سرشکم سبزه میروید سیاه.
قطب الدین، برخورداری و کامیابی. (ناظم الاطباء) :
درین گفتن ز دولت یاریت باد
برومندی و برخورداریت باد.
نظامی.
بگفتن تو دادی تنومندیم
تو ده زآنچه کشتم برومندیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
مصغر خرگوش یعنی خرگوش کوچک. (از ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از برهان قاطع) ، نام گیاهی است دوائی و قابض و دفع اسهال کند و آنرا بعربی آذان الارنب خوانند و آن نوعی از لسان الحمل است و بعضی گویند گیاهی است که اسبغول تخم آن است. (برهان قاطع). خمخم. (بحر الجواهر). خبّه. (مهذب الاسماء). جرغوک. جرغون. (شرفنامۀ منیری). زبان بره. نوعی بارتنگ. گل ماهور
لغت نامه دهخدا
غله ای که در آسیا اندازند تا خرد شود و بشکند و از آن طعام کرده بخورند بلغور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروشک
تصویر بروشک
گرد وغبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرگوشک
تصویر خرگوشک
خرگوش کوچک، بار هنگ
فرهنگ لغت هوشیار
خروس کوچک، مرض سیاه سرفه خروس کوچک، گوشت پاره ای بر دم فرج زن، پوست ختنه گاه مرد (که بر دین آن سنت است)، حشره ای سرخ رنگ مانند سوسک که در گرمابه ها و جایهای نمناک زیست کند، مرضی است که غالبا کودکان بدان مبتلا شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا بطور مخصوص شبیه بصدای خروس از گلوی او خارج گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروش
تصویر خروش
بانگ و فریاد بی گریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروسک
تصویر خروسک
((خُ سَ))
خروس کوچک، بیماری ای است که غالباً کودکان بدان مبتلا می شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا به طور مخصوص شبیه به صدای خروس از گلوی او خارج گردد
فرهنگ فارسی معین
((فَ یا فُ شَ))
غله ای که در آسیا اندازند تا خرد شود و بشکند و از آن طعام کرده بخورند، بلغور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرگوشک
تصویر خرگوشک
((خَ شَ))
بارهنگ، گیاهی با ساقه های نازک وبرگ های بیضی شکل، بلندیش تا نیم سانتی متر می رسد، دانه های ریز و لعاب دار دارد که خاصیت نرم کننده و ملین دارد، بارتنگ، چرغول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروش
تصویر خروش
((خُ))
بانگ، فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرگوشک
تصویر خرگوشک
آذان الارنب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خروش
تصویر خروش
اعتراض، طغیان
فرهنگ واژه فارسی سره
خرگوشک، خرگوش زمینی که نوعی علف وحشی زردرنگ و بسیار تلخ
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری گلو، ورم لوزه و گرفتگی حلق
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی