جدول جو
جدول جو

معنی فروشک

فروشک
بلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، فروشه، افشه، برغول
تصویری از فروشک
تصویر فروشک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فروشک

فروشک

فروشک
غله ای که در آسیا اندازند تا خرد شود و بشکند و از آن طعام کرده بخورند بلغور
فرهنگ لغت هوشیار

فروشک

فروشک
غله ای که در آسیا اندازند تا خرد شود و بشکند و از آن طعام کرده بخورند، بلغور
فرهنگ فارسی معین

فروشک

فروشک
بلغور است و آن غله ای باشد که در آسیا اندازند تا خرد شود و بشکند. (برهان). و از آن طعام کرده بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا). بلغور. (از فرهنگ اسدی). رجوع به فروشه شود
لغت نامه دهخدا

فروشه

فروشه
بَلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، بَرغول، اَفشِه، فَروشَک
فروشه
فرهنگ فارسی عمید

فروکش

فروکش
فروکش کردن، فروکش کردن مثلاً کنایه از فرود آمدن، پایین آمدن، به پایین کشیدن، عنان کشیدن و در جایی فرود آمدن، فروریختن چاه، قنات و مانند آن
فروکش
فرهنگ فارسی عمید