جدول جو
جدول جو

معنی خروء - جستجوی لغت در جدول جو

خروء
(خُ)
جمع واژۀ خرء. (از منتهی الارب). رجوع به ’خرء’ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروش
تصویر خروش
(پسرانه)
فریاد، بانگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خروج
تصویر خروج
خارج شدن، بیرون آمدن، بیرون رفتن، در علوم ادبی از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنان که در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وصل و «م» خروج است، بیرون شدن از اطاعت، طغیان، عصیان
خروج کردن: طغیان کردن، قیام کردن، یاغی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرور
تصویر خرور
خرکچی، آنکه خر کرایه می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروس
تصویر خروس
جنس نر از مرغ خانگی، خروچ، خره، خروه، دیک، ابوالیقظان
خروس کولی: در علم زیست شناسی پرنده ای وحشی شبیه خروس و بزرگ تر از کبوتر با پاهای دراز، بال های بزرگ، دم پهن، چشم های درشت و کاکلی از پر که بیشتر در کنار آب ها و سبزه زارها به سر می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروب
تصویر خروب
خرنوب، درختی با شاخه های گره دار، برگ های مرکب، گل های زرد خوشه ای و میوۀ غلاف دار، دراز، شیرین و شبیه باقلا، سخینوس، کورگیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروک
تصویر خروک
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروچ
تصویر خروچ
خروس، جنس نر از مرغ خانگی، دیک، خره، خروه، ابوالیقظان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروه
تصویر خروه
خروس، جنس نر از مرغ خانگی، خروچ، دیک، خره، ابوالیقظان برای مثال شب از حملۀ روز گردد ستوه / شود پرّ زاغش چو پر خروه (عنصری - ۳۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروع
تصویر خروع
کرچک، دانه ای درشت و روغن دار که روغن آن به عنوان مسهل به کار می رود، گیاه این دانه که علفی یک ساله و از خانوادۀ فرفیون است، بیدانجیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروش
تصویر خروش
بانگ، فریاد، بن مضارع خروشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ وِ)
دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در چهل وسه هزارگزی جنوب باختری قوچان و پانزده هزارگزی جنوب باختری شوسۀ قدیمی قوچان به شیروان. کوهستانی و معتدل. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه آن مالرو است. نام این ده را سرویه نیز می گویند. معدن نمک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
فروتنی کردن. رجوع به خذء در این لغت نامه شود، منقاد شدن. (از منتهی الارب). رجوع به خذء در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
اسم است ریدن را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از آنندراج) ، جمع واژۀ خرء. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خلق کردن. آفریدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مصدر براءه و برء است در تمام معانی. (از ناظم الاطباء). رجوع به براءه و برء شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ وَ)
سوراخ. (ازمنتهی الارب). منه: خروهالفأس، سوراخ تبر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خروات
لغت نامه دهخدا
تصویری از خروف
تصویر خروف
بره نر گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
خروب: پارسی تازی گشته خرنوب درختی است از تیره پروانه واران شبیه بدرخت گردو و دارای گلهای زرد. میوه اش در غلافی دراز شبیه باقلا جای دارد. طعم آن شیرین است و از آن رب سازند، قسمی از آن بوته ایست مرتفع و خاردار دارای شاخه های متفرق و گلهای زرد رنگ خرنوب نبطی، خرنوب یا خرنوب شامی. واحد وزن معادل یک قیراط بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروه
تصویر خروه
خروس، تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
باد سرد، جمع خرق، درزها چاک ها، سوراخ ها جمع خرق. درزها چاکها، سوراخها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروج
تصویر خروج
بیرون شدن، بیرون رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروت
تصویر خروت
جمع خرت، سوراخ گوش ها، سوراخ سوزن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروع
تصویر خروع
زن بد کار کرچک بید انجیر از گیاهان کرچک بید انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروش
تصویر خروش
بانگ و فریاد بی گریه
فرهنگ لغت هوشیار
مرغ نر خانگی از راسته ماکیان که دارای نژاد های مختلف است. یا خروس بی محل (بی هنگام) کسی که کارها را بیموقع و بیجا انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرور
تصویر خرور
راننده و برنده خر خربنده خرکچی
فرهنگ لغت هوشیار
مرغ نر خانگی از راسته ماکیان که دارای نژاد های مختلف است. یا خروس بی محل (بی هنگام) کسی که کارها را بیموقع و بیجا انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروه
تصویر خروه
((خُ))
خروس، تاج خروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروس
تصویر خروس
((خُ))
مرغ نر خانگی از راسته ماکیان، خروچ، خرو
خروس بی محل: کنایه از کسی که کارها را بی موقع و بی جا انجام دهد
خروس جنگی: خروسی که برای خروس بازی تربیت کنند، آدم شرور و دعواطلب، خروچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروچ
تصویر خروچ
((خُ))
خروس، مرغ نر خانگی از راسته ماکیان، خرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروج
تصویر خروج
((خُ))
بیرون شدن، طغیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروش
تصویر خروش
((خُ))
بانگ، فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروج
تصویر خروج
برون رفت، برونروی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خروش
تصویر خروش
اعتراض، طغیان
فرهنگ واژه فارسی سره