- خره
- جانورکی است که هر چه بر زمین افتد بخورد، موریانه، کرم چوب خوار
معنی خره - جستجوی لغت در جدول جو
- خره
- فرّه،
برای مثال خره از رویشان افزون تر آمد / تو گویی کآفتاب آنجا برآمد (زراتشت بهرام - لغت نامه - خره)
خرۀ کیانی: فرّه، در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، فرۀ ایزدی
- خره
- لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خلیش، کیوغ
- خره
- خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید
خرخر، خرناس، خراخر، خرنش، غطیط
- خره
- خروس، جنس نر از مرغ خانگی، خروه، ابوالیقظان، خروچ، دیک
- خره
- آنچه در کنار هم یا بالای هم به ردیف چیده شده باشد، خرند، ردیف، قطار،
برای مثال گرد خانه کتاب های سره / از خری همچو خشت کرده خره (جامی۱ - ۱۲۱)
- خره ((خُ رُ))
- خروه، خروس
- خره ((خَ رَ))
- گل و لای چسبنده
- خره ((خُ رِ))
- مدار یا گردش آب (در مورد آبیاری به کار می رود)
- خره ((خُ رِّ))
- نور، فروغ، بخش، حصه، نصیب، خوره، فره، نوعی عنایت خداوندی که معتقد بودند شامل حال پادشاهان و مردان نیک و برگزیده می شود
- خره
- توده، تلمبار، روی هم چیده شده، ردیف، قطار، پهلوی هم چیده شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انجامش ترقوه چنبره گردن آخرک، گودیی که در میان توده خاک کنند تا در میان آن آب ریزند برای گل ساختن، طنابی دراز و برکشیده که چند اسب را بتوان بدو بست
تعیین خره تعیین گردش یا مدار آب (آبیاری)
در ایران باستان غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا، ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، کیاخره، فرّۀ ایزدی
کارشناس، زبردست
بچه گوسفند تا قبل ازشش ماهگی آراسته ونیکو آراسته ونیکو
هزینه
اشکال، ذره، ایراد
عقل، شعور
هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های دندانی در آن جای دارند فک یاآرواره زبرین فک اعلی یاآرواره زیرین. فک اسفل
هیئت کشیدن کوزه بزرگ دسته دار دلیری
آزاده زن سنگستان. زن آزاد آزاد زن، جمع حرات
سنگ سخت، سنگ خارا
جمع خذره، باد فره باد فره بادریسه
گونه رخساره، گودال دراز رخسار دیم
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
آگاهی یافتن، معرفت پیدا کردن
ریزه و خرده، شراره آتش
زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند
بدل گذشتن، چیزی که که بر دل گذرد از احکام طریقت، قلب (باعتبار تسمیه حال باسم محل)، ادعیه ای که خوانده شود، جمع خطرات