جدول جو
جدول جو

معنی خره

خره
آنچه در کنار هم یا بالای هم به ردیف چیده شده باشد، خرند، ردیف، قطار، برای مثال گرد خانه کتاب های سره / از خری همچو خشت کرده خره (جامی۱ - ۱۲۱)
تصویری از خره
تصویر خره
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خره

خره

خره
جانورکی است که هر چه بر زمین افتد بخورد، موریانه، کرم چوب خوار
خره
فرهنگ لغت هوشیار

خره

خره
فَرِّه، برای مِثال خُره از رویشان افزون تر آمد / تو گویی کآفتاب آنجا برآمد (زراتشت بهرام - لغت نامه - خره)
خرۀ کیانی: فَرّه، در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، فرۀ ایزدی
خره
فرهنگ فارسی عمید

خره

خره
لَجَن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لَش، لوش، لَژَن، بَژَن، لَجَم، لَژَم، غَلیژَن، غَریژَنگ، خَرّ، خَرد، خَلیش، کَیوغ
خره
فرهنگ فارسی عمید

خره

خره
خُرّوپُف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید
خُرخُر، خُرناس، خَراخَر، خُرنِش، غَطیط
خره
فرهنگ فارسی عمید

خره

خره
خُروس، جنس نر از مرغ خانگی، خُروه، اَبوالیَقظان، خُروچ، دیک
خره
فرهنگ فارسی عمید

خره

خره
نور، فروغ، بخش، حصه، نصیب، خوره، فَرهُ، نوعی عنایت خداوندی که معتقد بودند شامل حال پادشاهان و مردان نیک و برگزیده می شود
خره
فرهنگ فارسی معین