خره خره فَرِّه، برای مِثال خُره از رویشان افزون تر آمد / تو گویی کآفتاب آنجا برآمد (زراتشت بهرام - لغت نامه - خره)خرۀ کیانی: فَرّه، در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، فرۀ ایزدی فرهنگ فارسی عمید
خره خره لَجَن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شودلَش، لوش، لَژَن، بَژَن، لَجَم، لَژَم، غَلیژَن، غَریژَنگ، خَرّ، خَرد، خَلیش، کَیوغ فرهنگ فارسی عمید
خره خره خُرّوپُف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آیدخُرخُر، خُرناس، خَراخَر، خُرنِش، غَطیط فرهنگ فارسی عمید
خره خره آنچه در کنار هم یا بالای هم به ردیف چیده شده باشد، خَرَند، ردیف، قطار، برای مِثال گرد خانه کتاب های سره / از خری همچو خشت کرده خره (جامی۱ - ۱۲۱) فرهنگ فارسی عمید
خره خره نور، فروغ، بخش، حصه، نصیب، خوره، فَرهُ، نوعی عنایت خداوندی که معتقد بودند شامل حال پادشاهان و مردان نیک و برگزیده می شود فرهنگ فارسی معین