خروه. خروس. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : خره بیار دهد خور تو چون که بستانی ز یار خویش خورش گر نه کمتر از خرهی. ناصرخسرو. سرد و تاریک شدای پور سپیده دم دین خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز. ناصرخسرو. رقص کنان نگر خره لعل غبب چو روی تو طوق کشان سر و دمش چون خطی از معنبری. خاقانی. بر غبب و دم خره خیز و رکاب باده ده چون دمش از مطوقی چون غببش ز احمری. خاقانی. بر صبح خره گوئی مصریست شناعت زن کس صاع زر یوسف دربار پدید آید. خاقانی. ، جانوران وحشی، خستۀ میوه ها. (از برهان قاطع)