جدول جو
جدول جو

معنی خره

خره
(خُ رُهْ)
خروه. خروس. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
خره بیار دهد خور تو چون که بستانی
ز یار خویش خورش گر نه کمتر از خرهی.
ناصرخسرو.
سرد و تاریک شدای پور سپیده دم دین
خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز.
ناصرخسرو.
رقص کنان نگر خره لعل غبب چو روی تو
طوق کشان سر و دمش چون خطی از معنبری.
خاقانی.
بر غبب و دم خره خیز و رکاب باده ده
چون دمش از مطوقی چون غببش ز احمری.
خاقانی.
بر صبح خره گوئی مصریست شناعت زن
کس صاع زر یوسف دربار پدید آید.
خاقانی.
، جانوران وحشی، خستۀ میوه ها. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا