- خرند
- ردیفی از آجر که روی زمین کنار جوی یا باغچه جنب یکدیگر چینند خشتکاری اطراف باغچه و کنار صفه و ایوان، ردیف رده قطار، گیاهی است شبیه اشنان که بدان رخت شویند و اشخار و قلیا از آن سازند
معنی خرند - جستجوی لغت در جدول جو
- خرند
- آجرچینی لبۀ باغچه یا جوی و مانند آن،
برای مثال تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد / گوزن تا همی از شیر پر کند پستان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۹)
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، آذربویه، خلخان، آذربو، اشنیان، شنان
- خرند ((خَ رَ))
- ردیفی از آجر که روی زمین، کنار نهر یا باغچه، پهلوی هم چینند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه چیز ها را خرد خریدار مشتری، جمع خرندگان
کسی که چیزی از دیگری می خرد، خریدار
مخفف برنده، قطع کننده
هذیان
راضی، قانع
اکلیون
حرف پوچ و بی معنی
یونانی تازی گشته خراشگر
غرش جانوران مانند گربه و ببر
بچه خرگوش، آبگیر
آوایی که از دهان خوابیده شنیده شود
ابتیاع، عمل خریدن، بیع
مکاری، چاروادار
خشنود، شادان، راضی
راضی، شاد شادمان خوشحال
درخور، زیبا، لایق، سزاوار
امیر، مخدوم، خداوند
غربالی سیمی دارای سوراخهای نسبته بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را میبیزند. طنابی که به چوب یا درختی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند تاب ارجوحه، ریسمانی که یک سر آنرا حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین مینشینند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند به سوی خود کشند و او را بگیرند، فنی است از جمله فنون کشتی گیری پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آنرا به عربی شغزبیه نامند
شادمان، خوشحال، قانع
پریشب، شب پیش از دیشب، دو شب پیش، شب گذشته، پرندوش، پریدوش، پردوش، پرندوار
درختچه ای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگ های باریک و نوک تیز و میوۀ بال دار،
نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بی نقش، حریر، برای مثال سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند (هاتف - ۴۹) تیغ و شمشیر برّان و جوهردار، برای مثال به زرین و سیمین دو صد تیغ هند / چه زو سی به زهرآب داده پرند (فردوسی - ۱/۲۳۸) ، ز یاقوت و الماس و از تیغ هند / همه تیغ هندی سراسر پرند (فردوسی - ۷/۳۰۵)
درختچه ای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگ های باریک و نوک تیز و میوۀ بال دار،
نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بی نقش، حریر،
دختر غیر باکره که به عنوان باکره شوهر دهند
حلقه و ریسمانی که زیر خاک کنند و به وسیلۀ آن انسان یا حیوانی را به دام بیندازند
فنیّ که یکی پای خود را به پای دیگری بند کند و او را به زمین بزند
فنیّ که یکی پای خود را به پای دیگری بند کند و او را به زمین بزند
صدای خرخر، خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید
خرخر، خرناس، خره، خراخر، غطیط
خرخر، خرناس، خره، خراخر، غطیط
نوعی غربال سیمی که برای بیختن خاک و شن به کار می رود
سرند کردن: بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند
سرند کردن: بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کرنگ، کورنگ، کران،
میدان اسب دوانی، حلقه، جرگۀ مردم
میدان اسب دوانی، حلقه، جرگۀ مردم
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، مناسب، ارزانی، سازوار، اندرخور، فراخور، باب، محقوق، خورا، فرزام، شایان، مستحقّ، شایگان، صالح، بابت برای مثال اگر به همتش اندر خورند بودی جای/ جهانش مجلس بودی سپهر شادروان (قطران - ۳۱۳)
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
چرند بافتن: سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن، چرند گفتن
چرند و پرند: چرندپرند، سخن بیهوده و بی معنی، یاوه
چرند گفتن: سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن
چرند بافتن: سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن، چرند گفتن
چرند و پرند: چرندپرند، سخن بیهوده و بی معنی، یاوه
چرند گفتن: سخن بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه گفتن
زنی که به عنوان دوشیزه به شوهر دهند و دوشیزه نباشد
شمشیر جوهر دار
لیف جولاهگان و شوی مالان که عبارتست از جاروب مانند که بدان آش و آهار بر تاره جامه مالند