جدول جو
جدول جو

معنی خردگاه - جستجوی لغت در جدول جو

خردگاه
(خُ)
خیمۀ کوچکی که در درون خیمۀ بزرگی برپا کنند. (ناظم الاطباء) ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بزمین رسد ومانند کف پای او باشد. (ناظم الاطباء). پینه گاه شکم شتر، سم چارپا که چدار را بر آن بندند. بندگاه دست و پای ستور. (ناظم الاطباء) :
برون کند خرد از خردگاه آهوشکل
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.
ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری).
سنع، خردگاه دست. فدع، کجی خردگاه دست و پای چندان که کف دست و پا چپ رو به برگردد. انفداع، کج گردیدن خردگاه دست و پای ستور. هجار، رسن که در خردگاه پای شتر بسته بر تهیگاه یا به تنگ آن بندند. وظیف ممصوص، خردگاه باریک دست و پای ستور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
محل اتصال دو استخوان در بدن، بند، مفصل، دره، جای ساختن سد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردگاه
تصویر گردگاه
اطراف کمر، تهیگاه، کمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
محل تشکیل اردو، محل نگه داری آوارگان و اسرای جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حربگاه
تصویر حربگاه
حرب جای، جای جنگ، میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوردگاه
تصویر آوردگاه
رزمگاه، میدان جنگ، جای نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرگاه
تصویر خرگاه
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خبا، خرگه، هواری، افراس، فسطاط
خرگاه زدن: خیمه زدن
خرگاه سبز (مینا، گردان): کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
اطراف. کمر. میان. لگن خاصره:
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کئی برز و بالای شاه.
فردوسی.
دلیران به خوردن نهادند سر
چو آسوده شد گردگاه از کمر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام ایالتی بوده است:
ز مرزی کجا مرز خرگاه بود
ازاو زال را دست کوتاه بود.
فردوسی
نام شهری بمصر در شمال بولاغ و نیز نام واحه ای بدانجا. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جا و محل وسیع. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). مؤلف لغت نامه آنرا از ’خر’ بمعنی ’بزرگ’ و ’گاه’ بمعنی ’جای’ و ’تخت’ دانسته اند، جای خوشی. (ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات می گوید: بمعنی جای خوشی است چرا که ’خر’ بالکسر بزبان پهلوی بمعنی خوشی احوال است و خرگاه که بمعنی خیمه مستعمل است بمناسبت آنکه خیمه نیز جای خوشی است، ’از رشیدی’ و ’مدار’ و ’مؤید’ و ’کشف’. صاحب برهان نوشته: خر بالفتح بمعنی کلان چنانکه در لفظ ’خرپشته’ و ’خرمگس’، و لفظ ’گاه’ بمعنی خیمه مطلق، پس لفظ خرگاه بالفتح خیمۀ کلان باشد. و در سراج اللغات نوشته که خرگاه بالکسر بمعنی جای خوشی، و تحقیق آن است که خرگاه بفتح باشد موافق قیاس بمعنی جای بزرگ و کسر خاء بسبب کراهیت فتح خاء است که از اشتراک بمعنی حمار پیدا میشود:
خرگاه عیش درشکنید و به تف ّ آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید.
خاقانی.
، خیمۀ بزرگ و سراپرده. (ناظم الاطباء). سراپردۀ بزرگ. (یادداشت بخط مؤلف) :
خز بجای ملحّم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد.
رودکی.
مردمانش [مردمان کیماک] اندر خرگاه نشیند و گردنده اند بر گیاخوار و آب و مرغزار تابستان و زمستان. (حدود العالم). خمود جاییست که اندر وی مرغزارها و گیاه خوارها و خیمه و خرگاههای تغز غزیانست. (حدود العالم). و هیچ نوعی را از خرخیز دهها و شهرها نیست البته و همه خرگاههاست الا آنجا که نشست خاقانست. (حدود العالم). خداوندان خیمه و خرگاهند و ایشان را شهرها و دهها اندک است. (حدود العالم).
وز آن پس بیامد یل رهنمای
بنزدیک خرگاه و پرده سرای.
فردوسی.
ندیدند زنده کسی را بجای
زمین پر ز خرگاه و پرده سرای.
فردوسی.
هر آنچش ببایست ازخوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز خرگاه وز خیمه و بارگی
بسازید پیران بیکبارگی.
فردوسی.
که زال سپهبد بکابل در است
زمین پر ز خرگاه از لشکر است.
فردوسی.
سلیح است و خرگاه و پرده سرای
فزون زآنکه اندیشه آرد بجای.
فردوسی.
خسرو غازی آهنگ خراسان دارد
زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه.
بهرامی.
گاه بی زخمه به خرگاه تو بربط زنمی
تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه.
فرخی (دیوان ص 358)
براه منزل من گر رباط ویران بود
کنون ستارۀ خورشید باشدم خرگاه.
فرخی.
چو بهتر ز خرگاه و طارم کنون
بخرگاه و طارم درون آذران.
منوچهری.
و دستش بشکست پوشیده او را در سرای پرده بردند بخرگاه بر تخت بخوابانیدند و هوش از وی بشد. (تاریخ بیهقی). یافتم [ابوالفضل بیهقی] سلطان را همه روز شراب خورده و پس بخرگاه رفته. (تاریخ بیهقی). چون او بخرگاه امیر رسید حدیثی آغاز کرد. (تاریخ بیهقی). چون نزدیک وی رفتم در خرگاه تنها بود مرا بنشاند و هرکه بود همه را دور کرد. (تاریخ بیهقی).
چه گویی چیست این پرده بدینسان بر هوا برده
چو در صحرای آذرگون یکی خرگاهی از مینا.
ناصرخسرو.
ناگاه ز گه چو ترک خرگاهی.
ناصرخسرو.
پس از چوب وگیاه خانه ها فرمود کردن و پس از آن خرگاه ساختند. (مجمل التواریخ و القصص). از جانب چین لشکری با صدهزار خرگاه بمخاصمت او و قصد بلاد اسلام بیرون آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی).
گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی
از هر برجی همی بتابد ماهی.
(از کلیله و دمنه).
روز طوفان باد حزم نکوست
خاصه آنرا که خانه خرگاهست.
انوری.
همیشه تا بلشکرگاه خسرو
جنیبت راند تا خرگاه خسرو.
نظامی.
خانه دولتست خرگاهت
تاج و تخت آستان درگاهت.
نظامی.
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند.
سعدی (گلستان).
چو رایت جناب وی اعلی المواقف
چو خرگاه ذات وی اقصی المطالب.
نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 29).
قمّۀ خرگاه دولت شقّۀ رایات جا
زینت تمکین و دین آرایش فرض سنن.
نظام قاری.
جان هوادار وصل خرگاهست
دل سراپردۀ مودت اوست.
نظام قاری.
خباء، خرگاه. (منتهی الارب). خسیج، خرگاه و گلیم بافته از صوف. خسی، گلیم مانندی یا خرگاه مانندی که از ابریشم بافند. روق، خرگاه. فسطاط، خرگاه ارواق، خرگاه. (منتهی الارب)، آلاچیق بزرگ. (ناظم الاطباء)، خیمۀ بزرگ مدور. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) .قبّه. (السامی فی الاسامی). جنسی از خیام مراتب پادشاهی و ملوک. (شرفنامۀ منیری) : امیر بر تخت روان بود در خرگاه. (تاریخ بیهقی)، در شاهنامه بمعنی سرزمین آمده ولی به موجب تحقیق پاول هرن آلمانی معنی سرزمین تحریف از خرغان یا خرگان است و به این اسم ده ها و شهرها بوده است. (یادداشت بخط مؤلف)، جایگاهی است اطاق گونه که از چوب سازند و بر آن پرده افکنند و در سفر بکار برند خاصه در زمستان. و هی بیت من خشب مصنوع علی هیئه مخصوصه و یغشی بالجوح و نحوه تحمل فی السفر لتکون فی الخیمه للمبیت فی الشتاء لوقایه البرد. (صبح الاعشی ج 2 ص 131). بعث الی بیت یسمی عندهم الخرقه [خرگاه] و هو عصی من الخشب تجمع شبه القبه و تجعل علیها اللبودو یفتح اعلاه لدخول الضوء و الریح مثل البادهنج و یسد متی احتلج الی سده و اتوا بالفروش و فرشوه. (ابن بطوطه)، طارم. (محمود بن عمر). طارمه. (مهذب الاسماء).
، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف) :
بدور خط تو دایم ز دیده ریزم اشک
که هست موجب باران چو مه زند خرگاه.
امیرخسرو (از مطلعالسعدین)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْدْ / خُرْدْ)
جای خوردن:
چنان خور تر و خشک این خوردگاه
که اندازۀ طبع داری نگاه.
نظامی.
، رسغ. جای باریک پیوند سر دست و پا. خرده گاه: دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
جمع واژۀ خرده. بچه ها. اطفال. کودکان:
کام من خشک و خردگان مرا
می نیاساید آسیای گلو.
سوزنی.
رجوع به خرده شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
محل شرب است. الخورنق کان یسمی الخرنگاه و هو موضع الشرب فاعرب. (از جوالیقی ج 1 ص 126)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
خرگاه و خیمۀ بزرگ و مدور است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
از علو همت فراش خرمگاه قدر.
شمس جندی (از فرهنگ جهانگیری).
، سبزه زار. (ناظم الاطباء) :
تابش رخسار تو از راه چشم
کرد خرمگاه تو از ارغوان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
در ترکیب، ناداشتی، فقر:
ز دنیا برم رنگ ناداشتی،
نظامی،
نیز رجوع به داشت شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مقابل فراخ گام، چون: اشتر خردگام. (یادداشت بخط مؤلف) : حاتکه، اشتر خردگام. (ربنجنی) (السامی فی الاسامی). قطوف، اسب خردگام. (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
بونک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامگاه
تصویر خرامگاه
میعاد، موعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمگاه
تصویر خرمگاه
خیمه گاه خرگاه بزرگ و مدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگاه
تصویر گردگاه
اطراف کمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردسال
تصویر خردسال
جوان، طفل، کم سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرگاه
تصویر خرگاه
جا و محل وسیع، جای خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل اعضا، دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردگاه
تصویر آوردگاه
جنگ گاه، رزم گاه، معرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخر گاه
تصویر آخر گاه
دیگر دگر دیگری یکی از دو چیز یا دو کس غیر، جمع آخرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگاه
تصویر بادگاه
مستراح و کنار آب
فرهنگ لغت هوشیار
خانه سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمگاه
تصویر خرمگاه
((خُ رَّ))
خرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردگاه
تصویر گردگاه
((گِ))
کمر، میان، لگن خاصره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرگاه
تصویر خرگاه
((خَ))
خیمه بزرگ، سراپرده، خرگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برشگاه
تصویر برشگاه
تقاطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خانگاه
تصویر خانگاه
خانقاه
فرهنگ واژه فارسی سره
چادر، خیمه، سراپرده، خرگه، اردوگاه، لشکرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند درخرگاه نشسته است، دلیل که از متاع دنیا چیزی یابد، یا زنی بخواهد، خاصه که بیند خرگاه ملک او بود. اگر دید خرگاه را به خضاب رنگ می کرد، دلیل که در طلب دنیا و معیشت آن رنجور بود. اگر خداوند خرگاه را نشناسد و خرگاه را به گونه سبز و سفید بیند، دلیل کند بر خیر و نیکی آن. محمد بن سیرین
اگر بیند در خرگاه مجهول که به گونه سبز بود نشسته بود، دلیل که شهید شود. اگر بیند که خرگاه معروف ملک او بود، دلیل که زن او دیندار و به پارسا است. اگر بیند که خرگاه به گونه سفید بود، دلیل بر مال و منفعت کند. اگر خرگاه به گونه سرخ دید، دلیل که به لهو و عشرت دنیا مشغول شود. اگر بیند خرگاه به گونه کبود بود، دلیل بر اندوه و مصیبت است. اگر به گونه سیاه بیند، دلیل بر منفعت اندک کند. اگر خرگاه بیند که ملک او نبود، تاویل آن چه گفتیم از خیر و شر به صاحب خواب بازگردد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب