جدول جو
جدول جو

معنی خرتنبل - جستجوی لغت در جدول جو

خرتنبل
(خَ تَمْ بَ)
کاهل. تنبل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ختنبر
تصویر ختنبر
مفلس و تهیدستی که تظاهر به ثروتمندی می کند، برای مثال بدانسان که هستی چنان می نمای / مزن هرزه لاف و ختنبر مباش (فرخی - ۴۵۳)، توانگری که تظاهر به تنگدستی و بینوایی کند، برای مثال با فراخی ست ولیکن به ستم تنگ زید / آنچنان شد که چون او هیچ ختنبر نبود (ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرتال
تصویر خرتال
خرطال، پوست گاو انباشته از پول طلا یا نقره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتابل
تصویر پرتابل
آنچه به راحتی قابل حمل و نقل است
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَبْ بِ)
تیردار. (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نبل شود
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
حاکم نشین ناحیت ایزر در ساحل ایزر و دراک، دارای 116400 تن جمعیت است و در 557 هزارگزی جنوب شرقی پاریس واقع شده. آنجا اسقف نشین و دارای دادگاه استان و آکادمی، دانشگاه، دانشکدۀ حقوق، ادبیات و علوم است و کار خانه دستکش بافی، بافندگی و سیمان سازی دارد. و در آنجا استخراج و تصفیۀ فلزات میشود، و مصنوعات مکانیکی و الکتریکی و صنایع غذایی ایجاد میکند. زادگاه هوگ لیونی و کاردینال د تانسن و کندیاک و بارناو و استاندال و فانتن لاتور و غیره است
لغت نامه دهخدا
(کَ تَمْ بَ)
تنبل و شکم پرست. کتمبر. کتنبر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کتنبر شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَمْ)
نام ناحیه ای است بین حلب و روم. (از معجم البلدان). در منتهی الارب این کلمه بصورت خرنباء (با الف ممدوده) آمده و آن موضعی است از سرزمین مصر
لغت نامه دهخدا
(خَ زَمْ بَ)
زن گول و احمق. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). جمع واژۀ خزابل، زن عجوزه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خزابل
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
نام قریتی بوده است بسمرقند و بین آنجا و سمرقند سه فرسخ راه است. قبر امام اهل حدیث محمد بن اسماعیل بدانجا میباشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ)
مفردآن خرنبل است. رجوع به خرنبل در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ تَمْ بَ)
مفلس را گویند که لاف توانگری زند وخود را مالدار وا نماید. (از برهان قاطع) (شرفنامۀمنیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). آن کسی باشد که گوید مرا چندین چیز است و هیچ ندارد:
با فراخیست و لکن بستم تنگ زید
آن چنان شد که چنو هیچ ختنبر نبود
ابوالعباس مروزی.
بدانسان که هستی چنان می نمایی
مزن هرزه لاف و ختنبر مباش.
فرخی.
نبردست او بهر هرچند لافد
ولی عقل داند که هست او ختنبر.
شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری).
، بر عکس معنی فوق بنظر آمده است یعنی توانگری که شکوه مفلسی کند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، لافی. لافزن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَمْ بَ)
عمل خرتنبل. عمل تنبل. عمل کاهل. (یادداشت بخط مؤلف) :
شاعران از هر طرف در نزد تو شعر آورند
من بصدر تو خموش این است از خرتنبلی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
منسوب به خرتنک
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
غالب جبرائیل خرتنکی، مکنی به ابومنصور، از قریۀ خرتنک است و بخاری بمنزل او فرودآمد و در خانه او مرد. او را حکایات زیادی از بخاریست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَمْ بَ)
زن گول، عجوزۀ فانی. (منتهی الارب). ج، خرابل، الفی و آن گیاهی است دارویی. (یادداشت بخط مؤلف). و به جنگل شناسی ساعی ص 278 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ بِ)
گیرندۀ برگزیدۀ مال، تیر و ’نبل’ خواهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنبال شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَمْ بُ)
اسلامبول:
چزن بدید از وی نوای بلبلی
پیشش افکنداطلس استنبلی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرتابل
تصویر پرتابل
پوشیدنی، قابل پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختنبر
تصویر ختنبر
تهیدستی که لاف توانگری زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنبل
تصویر خرنبل
زن گول، پیر زن مردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبل
تصویر متنبل
تیر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتنبل
تصویر کتنبل
تنبل و شکم پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرتال
تصویر خرتال
پوست گاو که از طلا و نقره پر کنند خر طال قنطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتنبل
تصویر کتنبل
((کَ تَ بَ))
پرخور، تنبل، کتنبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرتال
تصویر خرتال
((خَ))
خرطال، پوست گاو که آن را از طلا یا نقره پر کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتابل
تصویر پرتابل
((پُ بْ))
ویژگی دستگاه یا وسیله ای که بتوان آن را با دست حمل کرد، دستی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ختنبر
تصویر ختنبر
((خَ تَ بَ))
تهیدستی که لاف توانگری زند
فرهنگ فارسی معین
حلقوم
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی تنبل و تن پرور
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی کنگر، کنگر وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل، مکان آفتاب گیر
فرهنگ گویش مازندرانی
خرتمبل، غردمبل
فرهنگ گویش مازندرانی
پنبه ی وحشی، گیاهی خودرو با برگ هایی شبیه پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
نعل خر
فرهنگ گویش مازندرانی