جدول جو
جدول جو

معنی خرتلاق - جستجوی لغت در جدول جو

خرتلاق
(خِ تِ)
حنجره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باتلاق
تصویر باتلاق
زمین پرگل و لای که عبور از آن دشوار است، آبگند، لجن زار، مرداب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتفاق
تصویر ارتفاق
حقی برای ملک کسی در ملک دیگری مانند حق عبور آب، حق گشودن پنجره و حق ناودان، رفیق بودن، رفاقت، همراهی و مدارا کردن، سازش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتزاق
تصویر ارتزاق
به دست آوردن روزی، کسب روزی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ زِ خوا / خا)
عاشق شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دوست داشتن. (تاج المصادر بیهقی). عاشق شدن. (المصادر زوزنی). عاشق گشتن. (یادداشت بخط مؤلف). دوست داشتن پسربچه. و بدین معنی بنفسه متعدی شود. یقال: اعتلق الغلام، احبه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کُ)
روزی ستدن. (تاج المصادر بیهقی). روزی بستدن. (زوزنی). روزی ستاندن. روزی یافتن. (منتهی الارب). روزی جستن و در مثنوی ظاهراً بمعنی متعدّی آمده است:
زانکه میکائیل از کیل اشتقاق
دارد و کیّال شد در ارتزاق.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ)
بسته شدن زن یعنی رتقاء شدن او.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بسته شدن گردن: ارتباق ظبی در حباله، در دام بسته شدن گردن آهو. آهو و جز آن بدان برآویختن. (تاج المصادر بیهقی) ، ترسیدن از..
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
نوعی از طیور دارای نوکی مخروط که گوشت آن لذیذ است
لغت نامه دهخدا
کلمه ترکیست، بمعنی زمینی که آب بسیار همیشه آنرا گلناک دارد بدان حد که پای یا تن آدمی و ستور در آن فروشود، لجن زار، مرداب، زمین پر گل و لای که عبور کاروان از آن مشکل بود، (ناظم الاطباء)، رجوع به باطلاق شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
تکیه کردن بر آرنج. (منتهی الارب). بر مرفق تکیه کردن. بر آرنج تکیه کردن. (غیاث). بر وارن تکیه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
درخشیدن. (زوزنی). متلألی گشتن. درفشیدن
لغت نامه دهخدا
(چِ)
آلاقارغه. غراب البین. غراب بین. ابوزریق
لغت نامه دهخدا
(خَ اُ)
خری که در چاپارخانه از برای حمل چاپار نگاهدارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ / نُ / نَ)
موی ستردن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتلاق. درخشیدن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). درخشیدن و روشن شدن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). سپید نمودار شدن. (غیاث) (آنندراج) ، اختراع کردن. (ناظم الاطباء) ، بمطلب رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، توانگر وبی نیاز کردن. (منتهی الارب). یقال: الحمد ﷲ الذی اوجدنی بعد فقر و آجدنی بعد ضعف، ای قوانی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، به ستم بر کاری داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال اوجدنی علی الامر. (ناظم الاطباء) ، توانا گردانیدن بعد سستی، یقال: اوجده و آجده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قوی گردانیدن. (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) ، رنج دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ لَ)
نام جایگاهی است در بلاد عرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
خربنده و آن شخصی است که خر الاغ بکرایه می دهد. (از برهان قاطع). قاطرچی. استربان. خربنده. کسی که خر الاغ کرایه دهد. (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) :
خری خربطی خرسرخرسلاک
بدی بددلی بدتنی بدسیر.
پوربهای جامی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
چسبیدن. چفسیدن. (منتهی الارب). دوسیدن، مضطرب گردیدن. بی آرام گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیرون آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ وَ کُ نَنْ دَ / دِ)
اختلاق افک، دروغ بربافتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). دروغ نهادن. اشی کلام: و انما هی تلفیق و محض اختلاق.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتلاق
تصویر ایتلاق
سپید نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ائتلاق
تصویر ائتلاق
سپید نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
کوماج ساختن کوماج پختن کوماج یا کماج گونه ای از نان است، به دین در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتلاق
تصویر افتلاق
شگفت سخنی، سخت کوشی، شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاق
تصویر اعتلاق
دل باختن، برآویختن معشوق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتلاق
تصویر باتلاق
ترکی مرداب آبگند ترکی مرداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتزاق
تصویر ارتزاق
در پی رزق و روزی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتفاق
تصویر ارتفاق
تکیه کردن بر آرنج، تکیه کردن بر نازبالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلاق
تصویر احتلاق
موی ستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاق
تصویر اختلاق
خوی گیری، دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتلاق
تصویر باتلاق
باطلاق، پهنه زمینی که به علت نداشتن راه زه کشی، رطوبت در آن اشباع شده، به حالت سست و اسفنجی در آمده، گاه تمام یا بخشی از آن را آب فراگرفته، یا گیاهانی بر آن روییده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتزاق
تصویر ارتزاق
((اِ تِ))
روزی گرفتن، روزی یافتن، روزی دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتفاق
تصویر ارتفاق
((اِ تِ))
بر آرنج تکیه دادن، تکیه دادن بر نازبالش، رفاقت کردن، همراهی کردن، دوست طلبیدن، حقی است برای شخص به تبعیت از ملک خود در ملک شخص دیگر برای استفاده بردن کامل از ملک خویش، مانند، حق مجری، حق پنجره، حق
فرهنگ فارسی معین