جدول جو
جدول جو

معنی خراشنده - جستجوی لغت در جدول جو

خراشنده
(خَ شَ دَ / دِ)
ایجاد خراش کننده. آنکه بخراشد. آنکه ایجاد خراش کند
لغت نامه دهخدا
خراشنده
خراش دهنده
تصویری از خراشنده
تصویر خراشنده
فرهنگ لغت هوشیار
خراشنده
((خَ شَ دِ))
خراش دهنده
تصویری از خراشنده
تصویر خراشنده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تراشنده
تصویر تراشنده
کسی که چیزی می تراشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرامنده
تصویر خرامنده
ویژگی کسی که با ناز و وقار و به زیبایی راه می رود
فرهنگ فارسی عمید
(خَشَ دَ / دِ)
خراشنده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ دَ / دِ)
آنکه می خروشد:
غم عاشقی ناچشیده ولیکن
خروشنده چون عاشق ازناتوانی.
فرخی.
هلع، خروشنده از ناشکیبایی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
شخوده. (یادداشت بخط مؤلف). خشوده. (صحاح الفرس). آنچه خراش برداشته. خراش خورده:
ز بس که کآورد درد چشمش به افغان
گلوی خراشیده ز افغان نماید.
خاقانی.
چو شه دید کز سنگ پولادسای
خراشیده می شد سم چارپای.
نظامی.
جلفه، پارۀ خراشیده از پوست. (منتهی الارب).
- روی خراشیده،صورت خراش برداشته:
بیامد چو سودابه را دید روی
خراشیده و کاخ پرگفتگوی
ز هر کس بپرسید و شد تنگدل
ندانست کردار آن سنگدل.
فردوسی.
ز بس خون که هر جای پاشیده بود
زمین همچو روی خراشیده بود.
اسدی (گرشاسب نامه).
هر اشک روان، روان گردد و هر روی خراشیده. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ دَ / دِ)
کسی که با شوکت و حشمت و ناز و بزرگواری راه می رود و می خرامد. کسی که با زیبایی می خرامد. سیرکننده با ناز. (از ناظم الاطباء) :
مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار
پرتذروان خرامنده و کبکان دری.
فرخی.
خرامنده می گشت بر پشت بور
بگور افکنی همچو بهرام گور.
نظامی.
جهاندار در موکب خاص خویش
خرامنده بر کبک رقاص خویش.
نظامی.
آن خرامنده ماه خرگاهی
شد طلبکار آب چون ماهی.
نظامی.
زیّافه، شتر خرامنده. (السامی فی الاسامی).
میّاس، خرامنده. متقدی، خرامنده بناز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرامنده
تصویر خرامنده
آنکه با ناز و تکبر راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
خراش داده شده، ریش زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشنده
تصویر تراشنده
کسی که چیزی را میتراشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامنده
تصویر خرامنده
((خُ مَ دِ))
آن که با ناز و تکبر راه رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
خدشٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
Grating, Scratched
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
grinçant, éraflé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
ざらざらした , 引っかき傷の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
کھردرا , خراشیدہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
খসখসে , আঁচড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
sauti ya ukali, lililochafuliwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
tüyler ürperten, çizilmiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
귀에 거슬리는 , 긁힌
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
mengganggu, tergores
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
צורם , שרוט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
खुरदुरा , खरोंच
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
เสียงขีดข่วน , ขีดข่วน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
schurend, gekrast
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
fastidioso, graffiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
estridente, arranhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
刺耳的 , 刮伤的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
skrzypiący, porysowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
скрипучий , подряпаний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
kratzend, zerkratzt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
скрипучий , поцарапанный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خراشیده
تصویر خراشیده
chirriante, arañado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی