جدول جو
جدول جو

معنی خذق - جستجوی لغت در جدول جو

خذق
(تَ طَوْ وی)
پیخال کردن مرغ یا خاص است به پیخال باز. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). سرگین افکندن مرغ. (تاج المصادر بیهقی) ، خلانیدن آهن و مانند آن ستور را تا تیزرود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، ریدن ماهی خذاق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خذق
(خَ)
سرگین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از قاموس)
لغت نامه دهخدا
خذق
پیخال سرگین
تصویری از خذق
تصویر خذق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرق
تصویر خرق
شکافتن، پاره کردن، چاک دادن، سوراخ، رخنه، شکاف
خرق عادت: کنایه از خلاف عادت، انجام دادن کار غیرعادی و معجزه مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذق
تصویر حذق
حذاقت، مهارت، استادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلق
تصویر خلق
کهنه، پوسیده، مندرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلق
تصویر خلق
خوی، طبع، عادت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرق
تصویر خرق
نادانی، جهل، نادان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلق
تصویر خلق
به وجود آوردن، آفریدن، آفرینش، کنایه از مردم یک کشور، برای مثال خلق چین، کنایه از مردم، مردمان، (تصوف، فلسفه) جهان مادی
فرهنگ فارسی عمید
(خِبْ بَ)
دراز. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از قاموس) (از ناظم الاطباء) ، اسب تیزرو. (از منتهی الارب) (قاموس) ، مرد جهنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (قاموس) ، مرد دراز. (از منتهی الارب) (قاموس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رهنما در سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، میان بر زدن راه، بریدن (طی کردن) فاصله ای بی رعایت مسیری که مردم بر عادت یا سهولت طی کنند کوتاهی راه را. طی کردن اقصر فاصله.
- ناخن بر، آلتی که بدان ناخن را کوتاه کنند.
- نرمه بر، نوعی اره.
، بریده.
- بیخ بر، از ریشه بریده. ریشه کن. ته بر.
- تربر، تربریده. سبزبر.
- ته بر، بیخ بر.
- روده بر (در ترکیب) روده بر شدن، خندیدن فراوان تا حد پارگی روده.
- سبزبر، سبز بریده چون گندم و جو و جز اینها.
- کف بر، بیخ بر. ته بر.
، با فعل زدن و خوردن در تداول آید و معنی در هم کردن و درهم شدن (لازم و متعدی) را افاده کند چنانکه گویند: ورق های بازی را بر زد. ورقهای آس بر خورد یا فلانی در جمع ادبا بر خورد. یا فلانی خود را در میان شعرا بر زده است و رجوع به این دو ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
(خِ بِ)
دراز. (از منتهی الارب) (قاموس) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرد دراز. (از منتهی الارب) (قاموس) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، اسب تیزرو. (از منتهی الارب) (قاموس) ، مرد جهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (قاموس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزق
تصویر خزق
نیزه زدن، به آماج خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
کویک خرما دار، دشنام دادن، بریدن شاخه کویک خوشه انگور، خوشه خرما، ارجمندی، گل آذین دیهیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذق
تصویر بذق
راهنما، که، سبک رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذق
تصویر حذق
خوب آموختن کاری یا مطلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذم
تصویر خذم
جوانمرد بریده شدن، مست گردیدن، شتافتن بردن، پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسق
تصویر خسق
کاشفیه از گیاهان (گویش اسپهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذق
تصویر مذق
شیرآبکی تنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذع
تصویر خذع
ریزه کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبق
تصویر خبق
آواز، تارا گیاهی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرق
تصویر خرق
آوردن و دریدن گول، نادان در کار و عمل گول، نادان در کار و عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سذق
تصویر سذق
پارسی تازی گشته سده جشن سده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوق
تصویر خوق
گوشواره گری از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنق
تصویر خنق
خبه شده، خبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلق
تصویر خلق
آفریدن، ایجاد و احداث کردن مردمان، مردم خوی، طبع، نهاد، مزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذق
تصویر حذق
((حَ یا حِ))
مهارت، چیره دستی، استادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرق
تصویر خرق
((خَ یا خُ))
نادانی، ضعف رای، درشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرق
تصویر خرق
((خَ))
پاره کردن، درانیدن، درز، شکاف، رخنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلق
تصویر خلق
((خَ لِ))
نیکخوی، خوش خوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلق
تصویر خلق
((خُ))
خوی، عادت، جمع اخلاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلق
تصویر خلق
((خَ لَ))
کهنه، ژنده، جمع خلقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلق
تصویر خلق
((خَ))
آفریدن، آفرینش، آفریده، مخلوق، مردم، انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرق
تصویر خرق
((خَ رَ))
جمع خرقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلق
تصویر خلق
آفرینش، مردم، نو آوری
فرهنگ واژه فارسی سره