خرق خرق شکافتن، پاره کردن، چاک دادن، سوراخ، رخنه، شکافخرق عادت: کنایه از خلاف عادت، انجام دادن کار غیرعادی و معجزه مانند فرهنگ فارسی عمید
خرق خرق خرقه ها. جَمعِ واژۀ خرقه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) لغت نامه دهخدا
خرق خرق جوانمرد و ظریف در سخاوت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، اَخراق، خِراق، خروق، مرد جوان نیکوخوی کریم. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، اخراق، خراق، خروق لغت نامه دهخدا
خرق خرق نوعی از گنجشک. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). ج، خَرارِق لغت نامه دهخدا
خرق خرق جَمعِ واژۀ خریق. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). رجوع به خَریق شود لغت نامه دهخدا