جدول جو
جدول جو

معنی خدوم - جستجوی لغت در جدول جو

خدوم
(خَ)
بسیار خدمت کننده (مؤنث و مذکر در وی یکسان است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
خدوم
خدمت گزار، خدمت کننده (صادق)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خصوم
تصویر خصوم
خصم ها، دشمنان، جمع واژۀ خصم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخدوم
تصویر مخدوم
کسی که به او خدمت می کنند، سرور، آقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدام
تصویر خدام
خادم ها، خدمت کننده ها، خدمتگزارها، نوکرها، خدمتکارها، کنایه از مطیع ها، جمع واژۀ خادم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصوم
تصویر خصوم
مخاصم، دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدود
تصویر خدود
خدها، روی ها، چهره ها، سیماها، گونه ها، رخ ها، جمع واژۀ خد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدوک
تصویر خدوک
رشک، حسد، برای مثال از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب / همچو جحا کز خدوک چرخۀ مادر شکست (انوری - ۹۲)، قهر، خشم، غصه، آشفته، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدوم
تصویر قدوم
بازآمدن، آمدن از جایی، از سفر برگشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدور
تصویر خدور
خدرها، پرده ها، جمع واژۀ خدر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
لفظ بومی استرالیایی، سگ وحشی استرالیایی شبیه به روباه ولی بزرگترو قویتر از آن پاهایش کوتاه و پوستش خرمایی و پشتش سیاه است و طعمه خود (خرگوش، گوسفند و مرغ خانگی) را بیشتر در شب شکار میکند. (دائره المعارف فارسی)
سرپوش دو قطعۀ انجیر، یکی از منازل بنی اسرائیل که در نزدیکی نهر ارنون بود. و امکان دارد که همان بیت دبلاتایم باشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از دوام. بادوام تر. بدوام تر. پایدارتر. پیوسته تر. دائم تر: و تبین لها بأنها فی احسن الاحوال و اطیب اللذات و ادوم السرور. (رسائل اخوان الصفا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خدمت کرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خدمت کرده شده و آغا و صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). بزرگ. فرمانروا. سرور. خداوندگار. دارندۀ خدمتکاران و خادمان:
شاهان و مهتران جهان را به قدر و جاه
مخدوم گشت هر که مر او را شد از خدم.
فرخی.
خدمت او کن و مخدوم شو و شاد بزی
من از اینگونه مگر دیدم سالی پنجاه.
فرخی (دیوان ص 360).
بونصر مردی بود عاقبت نگر در روزگار سلطان محمود رضی اﷲ عنه بی آنکه مخدوم خود را خیانتی کرد دل این سلطان مسعود رحمه اﷲ علیه نگاهداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176). نادان تر مردمان آن است که مخدوم را... در کارزار افکند. (کلیله و دمنه). هیچ خردمند برای آسایش نفس خود رنج مخدوم اختیار نکند. (کلیله و دمنه). هشتاد سال در خدمت علم روزگار گذاشت تا مخدوم همه شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 283).
بیش بر جای خدم ننشیند
ایمه مخدوم چه جای خدم است.
خاقانی (دیوان چ سجادی 820).
نزد مخدوم فضل تو نقص است
پیش مزکوم مشک تو بعره است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 833).
و گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که به اندک تغییر حال از مخدوم قدیم برگردد. (گلستان).
بر دیدۀ من برو که مخدومی
پروانه بخون بده که سلطانی.
سعدی.
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت.
حافظ.
- مخدوم پیشه، سر. رئیس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در خدمت تو آمده مخدوم پیشگان
بسته به صدر بار تو چون بندگان کمر.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
- مخدوم زاده، پور مخدوم و آغا و خداوند، و آغازاده و، صاحب زاده، و کودک محترم. (ناظم الاطباء).
- مخدوم کرّه، عبارت از مخدوم زاده از عالم خرکره و شترکره، و این در مقام هجو ملیح بلکه تهوین وتحقیر گویند. (آنندراج) (بهار عجم). کودک نادان و احمق و این کلمه را بیشتر در تحقیر گویند. (ناظم الاطباء) :
زدم بر خود زند هر گاه دره
خر تصویر را مخدوم کره.
محمدسعیداشرف (از آنندراج).
قاضی نوراﷲ ششتری در کتاب مجالس المؤمنین در حق مخدوم الملک که از عمده های اکبری بود از روی تعصب مذهب گفته که آن مخدوم کره مروان حمار. (آنندراج) (بهار عجم).
- کتاب مخدوم، کتابی که مورد توجه علماء قرار گرفته باشد و از این جهت شرح و تفسیر فراوان بر آن نوشته باشند. (از اقرب الموارد).
، مرد که او را تابع پری باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). مردی که وی را از جن و پری تابعین باشد، طفل و کودک خرد، خواجه سرا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدود
تصویر خدود
رخسار، گونه
فرهنگ لغت هوشیار
آشفته و پریشان آشفته پریشان آزرده پراکنده، اندوهناک از حسد یا اثری نا ملایم، رشک حسد، غصه اندوه، قهر خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدوم
تصویر مخدوم
خدمت کرده شده، سرور، آقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدوم
تصویر کدوم
گزنده نیشدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوم
تصویر قدوم
از سفر برگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدام
تصویر خدام
خدمتگزاران، خدمتکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردوم
تصویر ردوم
جمع ردم، بندش رخنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدوم
تصویر فدوم
دهان بند که در آیین دینی پارسیان به کار برند، پالونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدوع
تصویر خدوع
فریب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدور
تصویر خدور
کیک کک، مگس جمع خدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیوم
تصویر خیوم
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموم
تصویر خموم
گندیدگی بد بویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوم
تصویر خشوم
فراخ بینی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصوم
تصویر خصوم
ریشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدوم
تصویر تدوم
انتظار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصوم
تصویر خصوم
((خَ))
دشمن، منازع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصوم
تصویر خصوم
((خُ))
جمع خصم، دشمنان، پیکارجویان، منازعان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدوک
تصویر خدوک
((خَ))
آشفته، پریشان، آزرده خاطر از حسد، رشک، حسد، غصه، اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدام
تصویر خدام
((خُ دّ))
جمع خادم، خدمتکاران، خدمتگزاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدوم
تصویر قدوم
((قُ))
از سفر بازآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخدوم
تصویر مخدوم
((مَ))
خدمت کرده شده، سرور، آقا، ارباب
فرهنگ فارسی معین
آقا، ارباب، خداوندگار، خواجه، سرور، فرمانروا، کارفرما
متضاد: خادم
فرهنگ واژه مترادف متضاد