- خدنگ
- درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیر و زین اسب سازند. یا تیر خدنگ. تیری که از چوب خدنگ سازند. یا زین خدنگ. زین اسب که از چوب خدنگ سازند
معنی خدنگ - جستجوی لغت در جدول جو
- خدنگ
- درختی با چوب سخت و محکم که از آن نیزه، تیر، زین اسب و مانند آن می ساختند،
برای مثال پیشگاهی فراخ و اوجی تنگ / از بسی شاخ سرو و بید و خدنگ ،(نظامی۴ - ۶۷۹)
تیر راست و بلندی که از چوب این درخت می ساختند،برای مثال مگر دشمن است این که آمد به جنگ / ز دورش بدوزم به تیر خدنگ ، کنایه از راست و بلند(سعدی۱ - ۵۳)
- خدنگ ((خَ دَ))
- درختی است با چوبی بسیار سخت و محکم که از آن نیزه و تیر و زین اسب درست کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کچل کل افرع
دورنگی، ابلق
کچل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، چسنگ، طاس، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز
گیاهی درختچه ای با گل های سرخ، زرد یا سفید که بیشتر در نواحی گرم می روید، دو رنگ و ابلق، به ویژه سیاه و سفید، برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳)
ابله، نادان، کودن، بداندام، بدشکل
کلید یا دندانۀ کلید، چوب پس در، کلون
کدین، چوبی که گازران با آن جامه را می کوبند، کوبین، شنگینه، پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، خایسک، پکوک، کوبن
این واژه به همین گونه در برهان قاطع آمده و فرهنگ آنندراج آن را پارسی می داند از این روی واژه باید ادنگ باشد یکی از آرش های دنگ در پارسی گول و بیهوش است برهان عدنگ را برابر با نادان آورده و ناخوشایند
نادان، احمق، بی آرام، جاهل، ابله
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
کلید
اسبی که موی آن سفیدباشد، اسب خنگ
گیاهی است که نوعی از آن به صورت درخت یا درختچه می باشد که از چوب آن کاسه و قدح می سازند و نوعی از آن علفی می باشد به رنگ های سرخ، زرد و سفید
اسب سفید، خنگ
صدائی که از بر هم خوردن دو سنگ یا چوب برآید و آلت شالی کوبی
یار، دوست
تباهی، فساد، بد ذاتی
احمق، کودن، کم خرد، ابله، غتفره، غمر، گول، بدخرد، نابخرد، کاغه، کهسله، انوک، دبنگ، خرطبع، شیشه گردن، سبک رای، خل، ریش کاو، کانا، تپنکوز، لاده، چل، گردنگل، فغاک، دنگل، خام ریش، بی عقل، تاریک مغز، کم عقل، کردنگ برای مثال صد هزاران نام خوش را کرد ننگ / صد هزاران زیرکان را کرد دنگ (مولوی۱ - ۷۸۱) ، پریشان خاطر، با پریشان خاطری
صدایی که از بر هم خوردن دو چیز بلند می شود، جرنگ، دنگ دنگ
دستگاهی که با آن شلتوک را می کوبند تا برنج از پوست جدا شود، آلت شالی کوبی، چوب دنگ
دنگ و فنگ: کنایه از دم و دستگاه، بیابرو، جاه و جلال
صدایی که از بر هم خوردن دو چیز بلند می شود، جرنگ، دنگ دنگ
دستگاهی که با آن شلتوک را می کوبند تا برنج از پوست جدا شود، آلت شالی کوبی، چوب دنگ
دنگ و فنگ: کنایه از دم و دستگاه، بیابرو، جاه و جلال
کودن، کم عقل، گیج
کودن، کم عقل، بی شعور
ویژگی هر چیز سفید به ویژه اسب،برای مثال یکی مادیان تیز بگذشت خنگ / برش چون بر شیر و کوتاه لنگ (فردوسی - ۱/۳۳۵) ، اسب سفید
ویژگی هر چیز سفید به ویژه اسب،