جدول جو
جدول جو

معنی خدشه - جستجوی لغت در جدول جو

خدشه
آسیب، صدمه، اثری که از زخم یا خراش باقی مانده باشد، خراشیدگی، خراش
تصویری از خدشه
تصویر خدشه
فرهنگ فارسی عمید
خدشه
(خَ شَ)
خراش. (از آنندراج) (غیاث اللغات) (ازناظم الاطباء) : و این چشم زخمی بود بر چهرۀ اقبال و خدشه ای بر صفحات احوال او. (جهانگشای جوینی) و رخسار آمال را بعد از خدشات یأس و نومیدی آب باروی کار آمد. (جهانگشای جوینی) ، مجازاً شک و شبهه و گمان. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ترس. خوف. هول. بیم. اندیشه. وهم. (ناظم الاطباء) ، عیب. (یادداشت بخط مؤلف) ، سوسه. (یادداشت بخط مؤلف). حقه، فریب. آنچه از صحت بر کنار باشد. یقال: بقلبه خدشه، بقلبه شی ٔ من الاذی. (یادداشت بخط مولف).
- خدشه بردار، سوسه بردار. چیزی که در آن تصور خلاف و برکناری از صحت رود
لغت نامه دهخدا
خدشه
خراش، هول، بیم
تصویری از خدشه
تصویر خدشه
فرهنگ لغت هوشیار
خدشه
((خَ ش))
خراش
تصویری از خدشه
تصویر خدشه
فرهنگ فارسی معین
خدشه
خراش
تصویری از خدشه
تصویر خدشه
فرهنگ واژه فارسی سره
خدشه
خراش، ساییدگی، آسیب، صدمه، فساد، گزند، تردید، شبهه، شک، عیب، سوسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوشه
تصویر خوشه
(دخترانه)
تعدادی دانه میوه یا گل که به محوری متصل باشند، دسته ای از ستارگآنکه به نظر می رسد خواص مشترکی دارند، نام ششمین صورت فلکی که به شکل دوشیزه ای که خوشه گندم به دست است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاشه
تصویر خاشه
خاشاک، ریزۀ چوب، علف، کاه و مانند آن، خار، خس، علف خشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
خادم، مجموع کارکنان یک وسیله، مکان یا ماشین مثلاً خدمۀ مسجد، خدمۀ هواپیما، خدمۀ هتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدره
تصویر خدره
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، اخگر، ابیز، آلاوه، لخشه، جرقّه، خدره، ژابیژ، آییژ، جذوه، لخچه، بلک، جمر، ایژک، جمره، ضرمه، آتش پاره، سینجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدعه
تصویر خدعه
مکر، حیله، فریب، احتیال، شید، نارو، قلّاشی، کید، دستان، نیرنگ، دلام، تزویر، خاتوله، چاره، تنبل، کلک، ترفند، دغلی، اشکیل، ترب، ستاوه، شکیل، گربه شانی، روغان، دویل، غدر، ریو، گول، حقّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوشه
تصویر خوشه
چندین گل، دانه یا میوۀ به هم پیوسته که از ساقۀ گیاه یا شاخۀ درخت آویزان باشند مثلاً خوشۀ انگور، خوشۀ خرما، خوشۀ گندم، خوشۀ جو، در علم نجوم سنبله
فرهنگ فارسی عمید
(دِ شَ)
اطراف درخت خاردار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
خس و خاشاک و ریزهای چوب و سرگین و امثال آن را گویند که بهم آمیخته باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). خاشاک. (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغه) (صحاح الفرس) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 378) :
نه گویا زبان و نه جویا خرد
ز هر خاشه ای خویشتن پرورد.
فردوسی.
گفت بدانکه دنیا و آخرت خاشۀ این راه است. (اسرارالتوحید ص 168).
در این جهان که سرای غم است و تاسه و تاب
چو خاشه بر سر آبیم و تیره از سرآب.
سوزنی.
سپهر پیش وقارت چه خاشه هرزه روی
زبان بنزد تو چون ابر بادپیمائی.
شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری).
در ظل همای رایتت شد
گنجشک هم آشیان باشه
در باغ بجای گل نشسته
در فصل بهار خار و خاشه.
مجد همگر (از فرهنگ ضیاء).
، رشک و حسد. این معنی را صاحب فرهنگ جهانگیری برای آن ذکر کرده است و در فرهنگهای متأخر چون برهان قاطع و آنندراج نیز این معنی آمده است و بیت زیر از ناصرخسرو را شاهد آن آورده اند:
گر چه شان کار همه ساخته از یکدگر است
همگان کینه ور و خاشه بر یکدیگرند.
نویسندۀ آنندراج گوید: صاحب فرهنگ جهانگیری در این کلمه اشتباه کرده است و اصل آن خاسته است نه خاشه و حق هم با صاحب آنندراج است چه اگر خاشه بدین معنی بود باید برای آن شواهد دیگری یافته میشد و حال آنکه شاهدی غیر از این بیت بدست نیامد. بذیل کلمه خاشاک رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
دوال. (منتهی الارب) (از قاموس) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از البستان)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
سپیدی ساق گوسپند و بز کوهی و سپیدی در سیاهی وسیاهی در سپیدی ساق آنها نزدیک خردگاه. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از قاموس) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
ساعت از شب واز روز. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از قاموس) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ مَ)
دوال سطبر تافته شده مانند حلقه ای بر خردگاه شتر بسته پاافزار وی را بدان محکم کنند. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از معجم الوسیط) ، پای برنجن. (منتهی الارب). پای برنجن و حلقۀ گرد. (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از معجم الوسیط) (از قاموس).
- امثال:
کالممهوره احدی خدمتیها. این مثل برای حمق زده میشود. (از معجم الوسیط) ، حلقۀ قوم. (ازمنتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از قاموس) (از البستان). منه: فض اﷲ خدمتهم، شکست و پراکنده کرد جماعت آنها را. (از منتهی الارب). منه: ’الحمداﷲ الذی فض خدمتکم’. (از حدیث خالد بن ولید به مرازبه فارس از معجم الوسیط) ، ساق. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از قاموس) (از لسان العرب) (از تاج العروس). ج، خدم، خدام: ابدت الحرب عن خدام المخدرات، ای اشتدت. (از معجم الوسیط) ، جمع واژۀ خادم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ / خِ لَ)
دانۀ باریک انگور، ساق درخت صاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ نَ)
بسیار دوست گیرند. (از منتهی الارب). الذی یخادن الناس کثیراً. (معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از قاموس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خدمت نمودن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از قاموس) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از معجم الوسیط). چاکری کردن کسی را. در نزد طبیبان بر دو قسم خدمه است: 1- خدمه مهیئه. 2- خدمه مؤدیه.
1- خدمه مهیئه: غایت از آن تهیه و آماده کردن ماده است برای پذیرش فعل مخدوم و فعل آن متقدم بر فعل رئیس است، چون خدمت ریه برای قلب و خدمت معده از جهت کبد. 2- خدمه مؤدیه: غایت از آن تأدیه و رسانیدن چیزهایی است که مخدوم در آنها فعلی انجام داده به اعضاء قابله چون شرائین برای قلب و اورده برای دماغ و مجرای منی برای خصیتین. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
پرگوشت. ستبر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ /خِ لَ)
زنی که ساق او پرگوشت و گرد باشد. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). ج، خدال، زن پرگوشت اعضا و باریک استخوان. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
در تداول مردم گیلان، خدا، شاه. (یادداشت بخط مؤلف) : اولاد ماهویه مروزی (= ماهوی سوری) قاتل یزدجرد سوم را الی یومنا هذا خداه کشان می نامند. (تاریخ حمزۀ اصفهانی)
لغت نامه دهخدا
اجتماع گلها و یا میوه ها که بواسطه محوری که قائم بهمه آنهاست نگاهداشته شده اند مانند خوشه انگور و خرما و گندم و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدره
تصویر خدره
ریزه و خرده، شراره آتش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خادع، فریبکاران، کوره راه ها، دژ خویان بلوس اروند کرش دستان فریب مکرورزی دستان آوری: (بمکر و خدعه در دام افتاد)، مکر فریب دستان فسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
اجتماع مردم، قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشه
تصویر خاشه
ریزه چوب و علف ریزه دم مقراض و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
((خَ دَ مِ))
جمع خادم، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدره
تصویر خدره
((خُ رِ))
ریزه و خرده، شراره آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدعه
تصویر خدعه
((خُ عِ))
مکر، حیله و فریب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوشه
تصویر خوشه
((ش))
چندین دانه میوه که به هم پیوسته و از شاخه درخت یا ساقه گیاه آویزان باشد، سنبله، ششمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود شهریور ماه در این برج دیده می شود، غوشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاشه
تصویر خاشه
((ش ِ))
ریزه چوب و علف و کاه، خاشه، خاشاک، خاشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوشه
تصویر خوشه
اپی
فرهنگ واژه فارسی سره