معنی خدمه - لغت نامه دهخدا
معنی خدمه
- خدمه
(خَ دَ مَ) - دوال سطبر تافته شده مانند حلقه ای بر خردگاه شتر بسته پاافزار وی را بدان محکم کنند. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از معجم الوسیط) ، پای برنجن. (منتهی الارب). پای برنجن و حلقۀ گرد. (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از معجم الوسیط) (از قاموس).
- امثال:
کالممهوره احدی خدمتیها. این مثل برای حمق زده میشود. (از معجم الوسیط) ، حلقۀ قوم. (ازمنتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از قاموس) (از البستان). منه: فض اﷲ خدمتهم، شکست و پراکنده کرد جماعت آنها را. (از منتهی الارب). منه: ’الحمداﷲ الذی فض خدمتکم’. (از حدیث خالد بن ولید به مرازبه فارس از معجم الوسیط) ، ساق. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از قاموس) (از لسان العرب) (از تاج العروس). ج، خدم، خدام: ابدت الحرب عن خدام المخدرات، ای اشتدت. (از معجم الوسیط) ، جمع واژۀ خادم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا