بی باک. گستاخ. بی ترس. دلیر. به خیال خود. سرکش. متمرد. سخت سر. (ناظم الاطباء). مستبد. مستبدبالرأی. خودرأی. خلیعالعذار. آنکه طاعت کس نکند. آنکه برای خود کار کند. (یادداشت مؤلف) : دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش آنچه پروانه ندیده ست ز بال و پر خویش. کلیم (از آنندراج). اشک را در چشم از لخت جگر نتوان شناخت طفل خودسربود رنگ هم نشینان برگرفت. کلیم (از آنندراج)
بی باک. گستاخ. بی ترس. دلیر. به خیال خود. سرکش. متمرد. سخت سر. (ناظم الاطباء). مستبد. مستبدبالرأی. خودرأی. خلیعالعذار. آنکه طاعت کس نکند. آنکه برای خود کار کند. (یادداشت مؤلف) : دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش آنچه پروانه ندیده ست ز بال و پر خویش. کلیم (از آنندراج). اشک را در چشم از لخت جگر نتوان شناخت طفل خودسربود رنگ هم نشینان برگرفت. کلیم (از آنندراج)
دهی است جزء دهستان حومه بخش رودبار شهرستان رشت. سکنۀ آن 107 تن و آب آن از رود خانه فیل ده. محصول آن غلات، لبنیات و زیتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. این دهکده بر کنار راه شوسه قرار دارد. ادارۀ ثبت اسناد و بانک کشاورزی و دفتر خانه رسمی و چند باب دکان و داروخانه بدانجاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان حومه بخش رودبار شهرستان رشت. سکنۀ آن 107 تن و آب آن از رود خانه فیل ده. محصول آن غلات، لبنیات و زیتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. این دهکده بر کنار راه شوسه قرار دارد. ادارۀ ثبت اسناد و بانک کشاورزی و دفتر خانه رسمی و چند باب دکان و داروخانه بدانجاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
ج خدر. (از ناظم الاطباء). جمع خدر. پرده برای دختران در گوشۀ خانه و هر آنچه بدیدن نیاید از خانه و مانند آن. (از آنندراج). رجوع به خدر شود: همگان را بناز پرورده دایۀ رنج در ستور خدور. مسعودسعد
ج ِخِدر. (از ناظم الاطباء). جمع خِدر. پرده برای دختران در گوشۀ خانه و هر آنچه بدیدن نیاید از خانه و مانند آن. (از آنندراج). رجوع به خدر شود: همگان را بناز پرورده دایۀ رنج در ستور خدور. مسعودسعد
سلم بن عمرو بن حماد ملقب بخاسر مولی تیم بن مره شاعری خوش طبع از شعراء دولت عباسی و مدیحه سرایان برامکه بود در علت ملقب شدن او بخاسر می گویند پدرش بهر او مالی گذارد و او آن را بر ادب خرج کرد پس او را بجهت این عمل گفتند: ’انک الخاسر الصفقه’ و او را این لقب بماند. بعد بمدح رشید پرداخت و رشید او را صدهزار درهم صله داد و به او گفت با این مال گویندگانی را که ترا خاسر نامیده اند تکذیب کن. او هم مال را برداشت و نزد آنان آمد و گفت این است آنچه بر ادب انفاق کردم و نفعی که از ادب برداشتم. من سلم رابحم نه سلم خاسر. و قولی دیگر نیز در اینجا هست باری سلم از شاگردان بشار بن برد از دوستان ابوالعتاهیه بود و او را با بشار مناظراتی است. (از معجم الادباء چ مارگلیوث)
سَلم بن عمرو بن حماد ملقب بخاسر مولی تیم بن مره شاعری خوش طبع از شعراء دولت عباسی و مدیحه سرایان برامکه بود در علت ملقب شدن او بخاسر می گویند پدرش بهر او مالی گذارد و او آن را بر ادب خرج کرد پس او را بجهت این عمل گفتند: ’انک الخاسر الصفقه’ و او را این لقب بماند. بعد بمدح رشید پرداخت و رشید او را صدهزار درهم صله داد و به او گفت با این مال گویندگانی را که ترا خاسر نامیده اند تکذیب کن. او هم مال را برداشت و نزد آنان آمد و گفت این است آنچه بر ادب انفاق کردم و نفعی که از ادب برداشتم. من سلم رابحم نه سلم خاسر. و قولی دیگر نیز در اینجا هست باری سلم از شاگردان بشار بن برد از دوستان ابوالعتاهیه بود و او را با بشار مناظراتی است. (از معجم الادباء چ مارگلیوث)
زیانکار. (آنندراج) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (المنجد) (زمخشری) (مهذب الاسماء). کسی که در مال او زیان واقع شود، کسی که نقصان خود کند. (غیاث اللغه). زیان دیده. زیان رسیده. متضرر. زیان زده. زیان کرده. بزیان، مقابل رابح. ج، خاسران (فارسی). خاسرون، خاسرین. (عربی) : حاسدان گشته خاسر و خائب دشمنان گشته خیره و حیران. مسعودسعد. خاسرشناس خسرو و طاغی شمرطغان. خاقانی. ، هلاک شده، خائب و خاسر. ناامید و زیان زده
زیانکار. (آنندراج) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (المنجد) (زمخشری) (مهذب الاسماء). کسی که در مال او زیان واقع شود، کسی که نقصان خود کند. (غیاث اللغه). زیان دیده. زیان رسیده. متضرر. زیان زده. زیان کرده. بزیان، مقابل رابِح. ج، خاسران (فارسی). خاسرون، خاسرین. (عربی) : حاسدان گشته خاسر و خائب دشمنان گشته خیره و حیران. مسعودسعد. خاسرشناس خسرو و طاغی شمرطغان. خاقانی. ، هلاک شده، خائب و خاسر. ناامید و زیان زده