جدول جو
جدول جو

معنی خجکدار - جستجوی لغت در جدول جو

خجکدار
(بَ تَ / تِ)
صاحب خال. منقّط. (یادداشت بخط مؤلف). لکه دار. داغدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسکدار
تصویر اسکدار
قاصدی که در قدیم منزل به منزل اسب خود را عوض می کرد، پیک سوار، غلام پست، چپر، نامه بر، پیک، برید، نامه رسان، مأمور پست، قاصد، چاپاربرای مثال توگفتی ز اسرار ایشان همی / فرستد بدو آفتاب اسکدار (عنصری - ۳۳۱)، کیسه ای که نامه ها را در آن می گذاشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکبار
تصویر خشکبار
میوه های خشک شده مانند گردو، کشمش، پسته، انجیر، بادام و توت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
ویژگی دستگاهی که بدون نیاز به انسان کار خود را انجام می دهد، اتوماتیک، کنایه از کسی که بدون دستور دیگران کارهای مربوط به خود را خوب انجام می دهد، نوعی قلم استوانه ای شکل حاوی جوهر غلیظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
فروتن، خوار، ذلیل، خاک زاد، خاک آلوده، حقیر، ناچیز، برای مثال گناه آید از بندۀ خاکسار / به امیّد عفو خداوندگار (سعدی۱ - ۱۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبردار
تصویر خبردار
کسی که از امری خبر دارد، باخبر، مطلع، بااطلاع، آگاه، فرمان ایستادن به حالت خبردار، راست و منظم ایستاده برای ادای احترام، کنایه از جاسوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمین خشک و بی آب و علف، برای مثال به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵ - ۱۰۰۲)
مبهوت، بهت زده، سرگردان، برای مثال چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱ - ۳۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
خرید کننده، مشتری
کنایه از هواخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جای ریختن خاک یا خاک روبه، برای مثال بیفتد همه رسم جشن سده / شود خاکدان جمله آتشکده (فردوسی۲ - ۲۴۸۹) ، چو در خاکدان لحد خفت مرد / قیامت بیفشاند از موی گرد (سعدی۱ - ۱۸۹) کنایه از دنیا، برای مثال همه زاین خاکدان اندرگذشتند / بدند از خاک، بازان خاک گشتند (ناصرخسرو - لغت نامه - خاکدان) ، خانۀ خاکدان دو در دارد / تا یکی را برد یکی آرد (نظامی۴ - ۷۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکزار
تصویر خشکزار
خشکسار، زمین خشک و بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خم دار
تصویر خم دار
دارای پیچ و خم، تاب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیلدار
تصویر خیلدار
گروهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکدار
تصویر کشکدار
نگهبان مراقب پاسدار: (شاهزاده از آن غافل افتاد که در آن شب اضداد او کشیکچی اند و محتمل است که دروب دولتخانه مسدود ساخته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوکدان
تصویر خوکدان
محلی که خوکان را درد آن نگهداری کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
آنچه پیش خود کار میکند و احتیاج بمراقبت ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالدار
تصویر خالدار
فندین پیسه دار پرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجردار
تصویر اجردار
پاداشمند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده اسکدار: پیک نامه بر، کیسه چرمین کیسه نامه ها پیک سوار، پیک پیاده، خریطه و کیسه پیکها که نامه ها را در آن گذارند، پایگاه و منزل پیکها
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که جنس کلی دارد و به خرده فروشان میفروشد، عمده فروش تاجر، عمده فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتکدار
تصویر پتکدار
آهنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
مشتری، خرید کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکدار
تصویر انکدار
شتافتن، نیک دویدن، فرود ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
خاک مانند، خاک آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمینی را گویند که از آب دور باشد، خشکزار
فرهنگ لغت هوشیار
پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو، کشمش، برگه هلو و زردآلو و بعبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلو و آلوی خشک و انجیر خشک و غیره را گویند، خشکه بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکدار
تصویر اسکدار
((اَ کُ))
قاصد، پیک، نامه بر، کیسه ای که قاصدها نامه ها را در آن می گذاشتند، منزلی که در آن نامه بر یا پیک اسب خود را عوض می کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنکدار
تصویر بنکدار
((بُ نَ))
عمده فروش، کسی که جنس را به طور عمده می فروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
((خَ))
مشتری، خرید کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
دستگاه و آلتی به خودی خود کار می کند، اتوماتیک، مداد خودنویس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوددار
تصویر خوددار
بردبار، شکیبا، کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه می دارد، خویشتن دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
اتوماتیک
فرهنگ واژه فارسی سره