خجالت، برای مثال گل سرخ چون روی خوبان به خجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو - لغت نامه - خجلت)، شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی - ۸۹)
خجالت، برای مِثال گل سرخ چون روی خوبان به خجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو - لغت نامه - خجلت)، شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی - ۸۹)
تبدیلی از ’مجس’ یا مخفف ’مجسه’ و آن موضعی است از نبض بیمار که طبیب دست بر آن نهد و شاید مقصود ’مجسطی’ باشد و آن کتاب هیئت بطلمیوس است. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) : به جواب گفت این خو که تو داری ای جفاگر نه سقیم ماند اینجا نه طبیب و نه مجستی. (کلیات شمس ایضاً)
تبدیلی از ’مجس’ یا مخفف ’مجسه’ و آن موضعی است از نبض بیمار که طبیب دست بر آن نهد و شاید مقصود ’مجسطی’ باشد و آن کتاب هیئت بطلمیوس است. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) : به جواب گفت این خو که تو داری ای جفاگر نه سقیم ماند اینجا نه طبیب و نه مجستی. (کلیات شمس ایضاً)
مانده. خسته. آزرده. مالیده. فرسوده. فرسوده شده. (ناظم الاطباء). - پای خوست، زمین یاچیزی که در زیر پای کوفته شده باشد. لگدمال شده. - چنگالخوست، هر چیزی را گویند که در هم مالیده باشند
مانده. خسته. آزرده. مالیده. فرسوده. فرسوده شده. (ناظم الاطباء). - پای خوست، زمین یاچیزی که در زیر پای کوفته شده باشد. لگدمال شده. - چنگالخوست، هر چیزی را گویند که در هم مالیده باشند
سید خجسته فرزند فخرالدین بابلکانی از مردمان مازندران بوده است. نام او بروی کتیبه ای است بر بقعۀ بی بی سکینه بمشهد شهر و این کتیبه که بسال 883 هجری قمری میرسد صاحب بقعه را بی بی سکینه دخت امام موسی کاظم معرفی میکند و در آن منسوب به سید خجسته پسر فخرالدین بابلکانی است که بدست شمس الدین نجارپوراستاد احمد ساخته شده است. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 47
سید خجسته فرزند فخرالدین بابلکانی از مردمان مازندران بوده است. نام او بروی کتیبه ای است بر بقعۀ بی بی سکینه بمشهد شهر و این کتیبه که بسال 883 هجری قمری میرسد صاحب بقعه را بی بی سکینه دخت امام موسی کاظم معرفی میکند و در آن منسوب به سید خجسته پسر فخرالدین بابلکانی است که بدست شمس الدین نجارپوراستاد احمد ساخته شده است. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 47
نام مکانی است که افراسیاب از آنجا فرار کرده و بسلامت جست. (از ناظم الاطباء). ظاهراً دریاچۀ ارومیه: برین جایگه برز چنگم بجست دل و جانم از جستن او بخست درین آب خنجست پنهان شده ست بگفتم بتو راز چونان که هست. فردوسی. سوی راه خنجست بنهاد روی همی راند شادان دل و راه جوی. فردوسی
نام مکانی است که افراسیاب از آنجا فرار کرده و بسلامت جست. (از ناظم الاطباء). ظاهراً دریاچۀ ارومیه: برین جایگه برز چنگم بجست دل و جانم از جستن او بخست درین آب خنجست پنهان شده ست بگفتم بتو راز چونان که هست. فردوسی. سوی راه خنجست بنهاد روی همی راند شادان دل و راه جوی. فردوسی
شرمندگی. شرمساری. چکس. (ناظم الاطباء). انفعال، شرم. آزرم. سرافکندگی. سرشکستگی. (یادداشت بخط مؤلف) : مردم... مطیع و منقاد وی باشند و خجلت را بخویشتن راه ندهند. (تاریخ بیهقی). گل سرخ چون روی خوبان بخجلت بنفشه چو زلفین جانان معطر. ناصرخسرو. تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت شکرم چو آفتاب زبان صدهزار کرد. خاقانی. چون زبان او بهفتاد آب خجلت شسته بود. خاقانی. از این شعر خجلت رسد عنصری را وگر عنصری جان حسان نماید. خاقانی. جان تحفۀ او کردم هم نیست سزای او زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم. خاقانی
شرمندگی. شرمساری. چکس. (ناظم الاطباء). انفعال، شرم. آزرم. سرافکندگی. سرشکستگی. (یادداشت بخط مؤلف) : مردم... مطیع و منقاد وی باشند و خجلت را بخویشتن راه ندهند. (تاریخ بیهقی). گل سرخ چون روی خوبان بخجلت بنفشه چو زلفین جانان معطر. ناصرخسرو. تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت شکرم چو آفتاب زبان صدهزار کرد. خاقانی. چون زبان او بهفتاد آب خجلت شسته بود. خاقانی. از این شعر خجلت رسد عنصری را وگر عنصری جان حسان نماید. خاقانی. جان تحفۀ او کردم هم نیست سزای او زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم. خاقانی
بهمرسیدن، پیدا شدن، آمدن، (آنندراج) : مرا هوس بازرگانی خاست بسبب تماشای دریا، (مجمل التواریخ و القصص)، بلند شدن، مقابل نشستن، قیام کردن، مرتفع شدن، سوم شخص ماضی از خاستن مرادف برخاست یعنی برطرف شد: نزاع برخاست یعنی نزاع برطرف شد، دشمنی برخاست یعنی دشمنی مرتفع شد، صلح برقرار گردید، حکم از او برخاست و کنایه از دیوانه شدن یا مردن است، بطور کلی هر موردی که شخص متکیف بکیفیتی شود که از تحت حکمی خارج گردداین اصطلاح بر او صادق می آید: روزه داشتن و خدای را تعبد کردن از وی خاست، (مجمل التواریخ و القصص)، بیدار شدن، رختخواب ترک کردن: همی خفتن و خاست با جفت مار چگونه توان بودن ای شهریار، فردوسی، بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست نیک بنگر که که افکند و زین کار چه خواست، ناصرخسرو
بهمرسیدن، پیدا شدن، آمدن، (آنندراج) : مرا هوس بازرگانی خاست بسبب تماشای دریا، (مجمل التواریخ و القصص)، بلند شدن، مقابل نشستن، قیام کردن، مرتفع شدن، سوم شخص ماضی از خاستن مرادف برخاست یعنی برطرف شد: نزاع برخاست یعنی نزاع برطرف شد، دشمنی برخاست یعنی دشمنی مرتفع شد، صلح برقرار گردید، حکم از او برخاست و کنایه از دیوانه شدن یا مردن است، بطور کلی هر موردی که شخص متکیف بکیفیتی شود که از تحت حکمی خارج گردداین اصطلاح بر او صادق می آید: روزه داشتن و خدای را تعبد کردن از وی خاست، (مجمل التواریخ و القصص)، بیدار شدن، رختخواب ترک کردن: همی خفتن و خاست با جفت مار چگونه توان بودن ای شهریار، فردوسی، بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست نیک بنگر که که افکند و زین کار چه خواست، ناصرخسرو
شهرکی است از نواحی بلخ اندر قرب اندراب بلخ، (ازمعجم البلدان ج 3 ص 388)، منسوب به این نقطه خاستی است، (الانساب سمعانی)، در حدودالعالم (ضمیمۀ گاهنامۀ سال 1312) در ص 69 ذیل ناحیت ماوراءالنهر آید: ’شهرکهائی اند بر حد فرغانه و ایلاق، سامی سبرک، شهرکی است خرم و آبادان، برفکسوم، حنح، خاس، شهرکهائی اند باکشت و برز بسیار’ - انتهی، شاید خاس همین خاست باشد، در حواشی تاریخ سیستان مصحح از این ناحیت اسم برده و آن را در حدود سیستان تا غزنه حدس زده است، (تاریخ سیستان ص 339) : ابوالقاسم بعد از مفارقت ابوعلی با گوشه ای نشست تا رایات ناصرالدین به خاست رسید، روی به خدمت نهاد، (تاریخ یمینی نسخۀ خطی)
شهرکی است از نواحی بلخ اندر قرب اندراب بلخ، (ازمعجم البلدان ج 3 ص 388)، منسوب به این نقطه خاستی است، (الانساب سمعانی)، در حدودالعالم (ضمیمۀ گاهنامۀ سال 1312) در ص 69 ذیل ناحیت ماوراءالنهر آید: ’شهرکهائی اند بر حد فرغانه و ایلاق، سامی سبرک، شهرکی است خرم و آبادان، برفکسوم، حنح، خاس، شهرکهائی اند باکشت و برز بسیار’ - انتهی، شاید خاس همین خاست باشد، در حواشی تاریخ سیستان مصحح از این ناحیت اسم برده و آن را در حدود سیستان تا غزنه حدس زده است، (تاریخ سیستان ص 339) : ابوالقاسم بعد از مفارقت ابوعلی با گوشه ای نشست تا رایات ناصرالدین به خاست رسید، روی به خدمت نهاد، (تاریخ یمینی نسخۀ خطی)
در تازی خجل: شوره شرمندگی شرم ننگ شرمنده شدن، شرمندگی شرمساری. توضیح در قاموس های معتبر عربی نیامده ولی در فارسی متداول است (در خجلت یک میوه زبی برگی خویشم نخل تو ظهیر از چه سبب بی ثمری داشت ک) (ظهیر فاریابی)
در تازی خجل: شوره شرمندگی شرم ننگ شرمنده شدن، شرمندگی شرمساری. توضیح در قاموس های معتبر عربی نیامده ولی در فارسی متداول است (در خجلت یک میوه زبی برگی خویشم نخل تو ظهیر از چه سبب بی ثمری داشت ک) (ظهیر فاریابی)