معنی خوست خوست (خوَسْتْ / خُسْتْ) مانده. خسته. آزرده. مالیده. فرسوده. فرسوده شده. (ناظم الاطباء). - پای خوست، زمین یاچیزی که در زیر پای کوفته شده باشد. لگدمال شده. - چنگالخوست، هر چیزی را گویند که در هم مالیده باشند لغت نامه دهخدا